[ کُ دُ ] (اِ) صمغی است که آن را مصطکی خوانند و بعضی گویند مصطکی هم نوعی از کندر است و کندر لبان [ لوبان ] باشد. و بعضی گویند کندر درختی است شبیه به درخت پسته لیکن باری و میوه ای و تخمی ن ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ دَ ] (ع اِ) نوعی از حساب نجوم است مر اهل روم را. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از حساب نجوم مر یونانیان را. (ناظم الاطباء). نوعی از حساب نجوم رومی، و یونانی این کلمه کنترون است. (از ...
[ کُ دَ ] (اِخ) نام پادشاه سقلاب که به یاری افراسیاب آمد. (ناظم الاطباء): ز سقلاب چون کندر شیرمرد چو بیورد کاتی سپهر نبرد. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج ۴ ص ۹۱۹).
[ کُ ] (اِ) مصطکی. (برهان) (رشیدی) (جهانگیری). کندر. (آنندراج) (انجمن آرا). اسم هندی کندر است. (فهرست مخزن الادویه): به غلمهٔ طبقات طبق زنان سرای به آبگینه و مازو و کندرو و گلاب. خاقانی ( ...
[ کُ رَ ] (اِخ) نام وزیر ضحاک. (برهان) (رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (از فهرست ولف): ورا کندرو خواندندی به نام به کندی زدی پیش بیداد گام.فردوسی. سخنها چو بشنید زو کندرو بکرد آنچ ...
[ کُ دَ ] (اِ) کندروز. کندوی زنبور عسل. (ناظم الاطباء) (شعوری ج ۲ ص ۲۷۶) (از اشتینگاس).
[ کُ ] (اِخ) دهی از دهستان سیس است که در بخش شبستر شهرستان تبریز واقع است و ۱۳۹۶ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ کَ دَ ] (اِ) زمین پشته پشته. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شیب دار. (از فهرست ولف).
[ کُ دُ رَ ] (اِ) صمغی باشد که آن را بجاوند و آن را علک خائیدنی هم می گویند و گویند مصطکی همانست. (برهان) (آنندراج). کندرو. مصطکی. (ناظم الاطباء).
[ کُ دِ ] (اِ مرکب) مخفف کهن دز است که قلعهٔ کهنه باشد. (برهان). مخفف کهن دژ است و کهن دژ به معنی قلعه و شهر قدیم است عموماً. (آنندراج) کهن دز و دژ و قلعهٔ کهنه. (ناظم الاطباء). || کوشک ...
[ کَ دَ ] (ع اِ) رجوع به کَندَلی ََ شود.
[ کُ دِ / دُ ] (اِخ) دهی از دهستان براآن است که در بخش حومهٔ شهرستان اصفهان واقع است و ۱۲۱ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱۰). از قرای اصفهانست. (از معجم البلدان) (از لباب الا ...