[ کِ یَ / یِ ] (از ع، اِ) کنایة. کنایت. رجوع به کنایت و مادهٔ قبل و ترکیبهای این کلمه شود.
لغتنامه دهخدا
[ کِ یَ / یِ زَ دَ ] (مص مرکب) گفتن عبارت کنایه آمیز. (آنندراج). گوشه زدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارت کنایه آمیز گفتن. (فرهنگ فارسی معین): گفتی به من که تیغم از ابرو کنایه است گر ...
[ کَ نَ ] (اِ) گیاهی است که از آن ریسمان تابند و کاغذ هم سازند. (برهان) (ناظم الاطباء). کنف. کنو. طبری «کنب»، معرب آن «قنب»، لاتینی «کنابیس». (فرهنگ فارسی معین). || ریسمانی از گیاه معروف ...
[ کُمْ دَ ] (مص) مایل کردن و کج کردن. (ناظم الاطباء). || جنبانیدن. ظاهراً به معنی هل دادن در تداول عامه و تنه زدن باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): تزایغ؛ سوی یکدیگر کنبانیدن. (منتهی ا ...
[ کَمْ یَ ] (اِخ) کنبایط. از بلاد مشهور و قدیم هند که در حدود هفتادهزار پاره ده و توابع داشت و از اقلیم دویم است. رجوع به نزهةالقلوب چ گای لیسترانج ج ۳ ص ۲۶۲ و ۲۶۳ و تحقیق ماللنهد ص ۱۰۲ و تا ...
[ کَمْ یَ ] (اِخ) رجوع به کنبایت و کنبایه شود.
[ کَ نَ نَ / نِ ] (اِ مرکب) شاهدانه. (ناظم الاطباء).
[ کُمْ بُ زَ / زِ ] (اِ) کالک. سفج. سفجه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کنبیزه و کمبزه و کمبوزه و کمبیزه شود.
[ کُمْ بُ ] (ع ص) سخت و درشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط).
[ کُمْ ] (ع ص) کنبث. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). درشت و درترنجیده و زفت و بخیل. (ناظم الاطباء). رجوع به کنبث و کنابث شود.
[ کَمْ ] (اِ) مکر و فریب و آدم بازی دادن. (برهان). مکر و فریب و حیله. (رشیدی) (جهانگیری) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادهٔ بعد شود.
[ کَمْ ] (ع اِ) پرده ای برای پوشانیدن صورت. ج، کنابش. کنابیش. (از دزی ج ۲ ص ۴۹۱). برقع که بدان روی پوشند. (از ذیل اقرب الموارد، فائت الذیل ص ۵۴۷). رجوع به کنابش و کنابیش شود.