[ کَ / کِ رَ / رِ ] (حامص مرکب) عزلت. اعتزال. گوشه گیری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
لغتنامه دهخدا
[ کُ ] (اِخ) دهی از دهستان مرغا است که در بخش ایذهٔ شهرستان اهواز واقع است و ۲۲۱ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۶).
[ کِ ] (اِخ) دهی از دهستان لیراوی است که در بخش دیلم شهرستان بوشهر واقع است و ۳۰۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۷).
[ کُ ] (اِ) مأخوذ از هندی، گلابتون و رشتهٔ زر و سیم و زری. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).
[ کَ / کِ ] (ص نسبی) منسوب به کنار. آخر و آخرین. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).
[ کِ ] (ع ص) پر و آگنده گوشت سخت اندام. یقال: ناقة کناز و جاریة کناز. ج، کُنُز و کِناز (علی لفظ الواحد). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
[ کَ / کِ ] (ع مص) درودن خرما را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || گنجینه نهادن بهر سرما. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ذخیره نهادن خرما از بهر زمستان. (از اقرب الموارد).
[ کَ زِ ] (اِخ) دهی از بخش نمین است که در ۱۶هزارگزی شهرستان اردبیل واقع است و ۲۳۲ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ کِ ] (ع مص) پنهان شدن آهو در خوابگاه خود و درآمدن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || (اِ) خواب جای آهو در درخت، لانه یکنس الرمل حتی یصل. ج، کُنُس. اکنسه. (منتهی الارب) (ناظم الاط ...
[ کَ نْ نا ] (حامص) شغل کَنّاس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شغل و عمل کناس. (ناظم الاطباء): اگر کنی ز برای یهود کنّاسی وگر کنی ز برای مجوس گل کاری درین دو کار کریه اینقدر کراهت نیست وزی ...
[ کُ ] (ص نسبی) نسبت است به کناسة و گمان می کنم که محله ای باشد در کوفه که محل خرید و فروش چارپایان است. (از الانساب سمعانی). و رجوع به کناسة شود.
[ کُ نْ نا ] (ع اِ) خلاصه . ملخص. تلخیص. اختصار. وجیزه: کناش فخر رازی. و شاید به معنی اصول باشد و شاید به معنی مطالبی بی سامان و بی ترتیب در کتابی نوشته باشد از کنشاء به معنی جعد. قطط. قبی ...