[ کُ ] (اِخ) دهی از دهستان هکان است که در بخش کوهک شهرستان جهرم واقع است و ۴۰۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۷). رجوع به فارسنامهٔ ناصری شود.
لغتنامه دهخدا
[ کَ / کِ ] (اِ مرکب) کوکبی که دیده شود بر عشاء. (از مفاتیح). و بدین جای معنی پیدا شدن نیست زیرا که وقت پیدا شدن بهر شهری و بهر اقلیمی مخالف یکدیگر بود ولکن حدیست تشریق را نهاده و سپس ایش ...
[ کُ ] (اِخ) دهی از دهستان فرامرزان است که در بخش بستک شهرستان لار واقع است و ۲۷۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۷).
[ کَ / کِ شَ ] (اِ مرکب) طلوع صبحی. کوکبی که دیده شود به صبح. (مفاتیح از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و این چیز است علویان را خاصه زیرا که بوقت فروشدن آفتاب همی برآیند اندر آن حال و اما پا ...
[ کُ رَ ] (اِخ) مکانی در جلگهٔ نیشابور: آتش فرنبغ در ناحیه کنارنگ واقع بوده است و [ هرتسفلد ] کنارنگ را جلگهٔ نیشابور می داند. (مزدیسنا چ دانشگاه ص ۲۲۲). رجوع به ایران در زمان ساسانیان ک ...
[ کُ / کَ رَ دِ ] (ص مرکب) قوی دل. (ناظم الاطباء). صاحب دل بزرگ. (از فهرست ولف): کدام است گرد کنارنگ دل به مردی سیه کرده در جنگ دل.فردوسی.
[ کُ رَ ] (اِخ) خاندانی در خراسان در دوران سامانیان که بزرگ آنان ابومنصور محمدبن عبدالرزاق طوسی بود. و رجوع به سبک شناسی بهار ج ۱، ص ۱۶۵ و ۲۳۴ شود.
[ کَ / کِ رَ / رِ شُ دَ ] (مص مرکب) دور شدن. برکنار گردیدن : و هوشهنگ که چهارم بطن بود از فرزندان او، ولی عهد گردانید و به مرگ خویش کناره شد. (فارسنامهٔ ابن بلخی از یادداشت به خط مرحوم دهخ ...
[ کَ / کِ رَ / رِ ] (حامص مرکب) اعتزال. دوری کردن. انزوا گزیدن.
[ کَ / کِ رَ / رِ ] (حامص مرکب) پاک و منزه کردن اطراف : چون بحر کنم کناره شویی اما نه ز روی تلخ رویی.نظامی.
[ کَ / کِ رَ / رِ نِ ] (نف مرکب) گوشه نشین. انزواطلب. || ساحل نشین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
[ کَ / کِ رَ / رِ کَ / کِ ] (نف مرکب) آنکه از کاری کناره می گیرد و دوری می کند. (ناظم الاطباء). کناره گیر. و رجوع به مادهٔ بعد شود.