[ کُ مَ ] (اِخ) ابن زیاد نخعی. از اصحاب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام. (ناظم الاطباء). ابن زیادبن نهیک النخعی، تابعی و از ثقات اصحاب علی بن ابی طالب(ع) است. شریف و میان قوم خوی ...
لغتنامه دهخدا
[ کُ مَ ] (اِخ) دعای... نام دعائی از ادعیهٔ مأثوره است منسوب به کمیل بن زیاد النخعی که گویند از امیرالمؤمنین علی(ع) فراگرفته است و آغاز می شود به: اللهم انی اسئلک برحمتک التی وسعت کل شی ء.. ...
[ کَ ] (ع ص) پیچیده و ملفوف و تاه شده. (ناظم الاطباء).
[ کُ مَ مِ ] (ع اِ مصغر) مصغر کمثری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مصغر کمثری، یعنی امرود کوچک. (ناظم الاطباء). و رجوع به کمیمثرة و کمیمثریة و کمثری شود.
[ کَ ] (ع اِ) قوم پنهان نشیننده به قصد دشمن در جنگ. (منتهی الارب). گروهی که در جنگ پنهان نشینند به قصد دشمن و منه: الکمین فی الحرب حیلة. (ناظم الاطباء). قومی که به خدعه در جنگ پنهان شوند و ...
[ کَ بَ گُ دَ ] (مص مرکب) کمین گشادن. از کمین بیرون آمدن و بر دشمن تاختن : خصمان چو آن بدیدند هزیمت دانستند و کمین ها برگشادند و سخت به جد درآمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۴۹۳). شاخ خمیده ...
[ کَ تَ ] (مص مرکب) کمین کردن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمین کردن شود.
[ کَ دَ گُ دَ ] (مص مرکب) کمین گشادن. کمین برگشادن : مبارزان و اعیان یاری دادند و کمین درگشادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ۲۴۴). و رجوع به کمین گشادن شود.
[ کَ کَ دَ ] (مص مرکب) پنهان شدن به قصد کسی یا چیزی. (ناظم الاطباء). پنهان شدن به قصد دشمن یا صید و ناگاه بدر آمدن و بر او زدن. (فرهنگ فارسی معین). کمین ساختن. کمین زدن. کمین گرفتن : چو ...
[ کَ ] (نف مرکب) کمین دار. آنکه در کمین نشیند. (آنندراج). کمین کننده. (فرهنگ فارسی معین). کمین آور: کمین سازان محنت برنشستند یزک داران طاقت را شکستند.نظامی. و رجوع به کمین دار و کمین کننده ...
[ کَ ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی کمین ساز: اجل بر جان کمین سازی نموده قیامت را یکی بازی نموده.نظامی. و رجوع به کمین ساز شود.
[ کَ کُ نَ دَ / دِ ] (نف مرکب) آنکه به قصد دشمن یا صید در جایی پنهان شود و ناگاه بدر آید و بر او زند. (فرهنگ فارسی معین).