[ کُ مِ ] (اِخ) دهی از دهستان کمهر و کاکان است که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و ۷۶۱ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۷).
لغتنامه دهخدا
[ کُ ] (ع اِمص) ترش رویی. (منتهی الارب). ترش رویی و درشتی. (ناظم الاطباء): کمس کموساً؛ ترش روی گردید. این کلمه را صاغانی ذکر کرده و ازهری گفته است دربارهٔ آن از کلام عرب چیزی نیافتم. (از اق ...
[ کَ ] (ع ص) شاة کموش؛ گوسپند کوتاه سرپستان یا خردپستان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ کَ مْ مو ] (معرب، اِ) زیره. (دهار). زیره، معرب خامون. کرمانی و فارسی و شامی و نبطی بود... (از منتهی الارب) (از آنندراج). زیره. (ناظم الاطباء). معرب از «کومی نوم» لاتینی. زیره. (فرهنگ فارسی ...
[ کُ ] (ع مص) پوشیده شدن (از باب نصر و سمع). (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استخفاء. تواری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). پنهان گشتن و پوشیده شدن (باب نصر). (ناظم الاط ...
[ کَ مْ مو ] (اِ) یک قسم معجونی که جزء اعظم آن زیرهٔ کرمانی پرورده است. (ناظم الاطباء): گندم پخته... نفخ عظیم آرد، باید که کمونی از پس بخورند. (الابنیه چ بهمنیار چ دانشگاه ص ۱۰۳). کمونی ...
[ کَ مْ مو ] (ص نسبی) منسوب به کَمّون. (ناظم الاطباء).
[ کُ رِ ] (ص نسبی، اِ مرکب)اتومبیلی که قسمت عقب آن که محل بار است به وسیلهٔ یک پیستون کمپرسور بلند شده بار را تخلیه می نماید. (فرهنگ فارسی معین). - کامیون کمپرسی؛ کامیونی که کمپرسی است. ( ...
[ کُ ] (فرانسوی، اِ) میوه ای که در شربت قند یا شکر پخته شده، و آن اقسامی دارد: کمپوت آلبالو، کمپوت به، کمپوت توت فرنگی، کمپوت تمشک، کمپوت سیب، کمپوت گلابی، کمپوت گوجه. (فرهنگ فارسی معین). ...
[ کُ مَ ] (ترکی، اِ) اعانت و مددکاری چه درکار و بار و چه در جنگ، از لغات ترکی نوشته شد. (غیاث) (آنندراج). مدد و اعانت و مددکاری چه در کار و بار و چه در جنگ. (ناظم الاطباء). کومک. مدد. یاری ...
[ کَ مَ ] (ص مصغر، ق) کم. قلیل. (فرهنگ فارسی معین). - کَمَکی؛ اندکی. (فرهنگ فارسی معین): کمکی حالش بهتر است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
[ کَ ] (ع ص) کوتاه گرداندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).