[ کَ مَ بَ تَ / تِ ] (ن مف مرکب، ق مرکب) کمربند بر میان بسته : بزرگان سوی کاخ شاه آمدند کمربسته و با کلاه آمدند.فردوسی. || به معنی مستعد و مهیا و آمادهٔ خدمت شده باشد. (برهان). کنایه از ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ مَ بُ ] (اِخ) دهی از دهستان بالاخیابان است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و ۱۲۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
[ کَ مَ بُ ] (اِخ) دهی از دهستان اوزرود است که در بخش نور شهرستان آمل واقع است و ۳۰۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
[ کَ مَ بَ ] (اِ مرکب) چیزی را گویند که بر میان بندند. (برهان). میان بند. (غیاث). به معنی کمر است یعنی آنچه بر میان بندند. (آنندراج). هر آنچه بر میان بندند. منطقه. (ناظم الاطباء). تسمه ای از ...
[ کَ مَ بَ دَ / دِ ] (حامص مرکب) مستعد بودن و مهیا شدن برای خدمت. (ناظم الاطباء).
[ کَ مَ دَ رَ ] (اِخ) دهی از دهستان خورش رستم است که در بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع است و ۲۱۷ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ کَ رَ دی ی ] (ص نسبی) منسوب است به کمرد. (از انساب سمعانی). رجوع به کمرد شود.
[ کَ مَ رَ ] (اِ مرکب) لگام آراسته و زینت کرده شده. (ناظم الاطباء).
[ کَ مَ شِ کَ ] (نف مرکب) کمرشکننده. آنچه که کمر شخص را بشکند. (فرهنگ فارسی معین). || کنایه از طاقت فرسا. بسیار سنگین. (فرهنگ فارسی معین). که تحمل آن صعب یا نامقدور باشد. شاق. سخت. فوق طا ...
[ کَ مَ قَ یَ / یِ ] (اِخ) دهی از دهستان اجارود است که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و ۲۰۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ کَ مَ رَ / رِ ] (اِ) کمر کوه. میانهٔ کوه. کمر. (فرهنگ فارسی معین).
[ کَ رَ / رِ ] (اِ) سرگین. (ناظم الاطباء). تپاله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).