[ کُ ] (اِ) گیاهی باشد بینهایت گنده و بدبو و متعفن. (برهان). نام علفی است بدبو و گنده. (آنندراج). کما یعنی گل گنده. (فرهنگ رشیدی). گیاهی است از تیرهٔ چتریان که در جنوب و مشرق ایران به فراو ...
لغتنامه دهخدا
[ کُ ] (اِخ) نام شهری از توابع ری که اکنون به قم معروف است. (ناظم الاطباء).
[ کَ یَ / یِ ] (اِخ) رجوع به کبوجیه شود.
[ کَ ] (مص مرکب مرخم، اِمص مرکب) کم بودن. کمی. قلت. نقصان؛ کمبود غذا. کمبود عواید. (فرهنگ فارسی معین). کسر. کم آمد. نقص. نقیصه. منقصت: کمبود خواربار سبب غلاء آن گردید. از این پارچه یک چارک ...
[ کُ زَ / زِ ] (اِ) کمبزه. (از فرهنگ فارسی معین). کنبیزه. رجوع به کمبزه و کنبیزه شود.
[ کُ تَ ] (ع اِمص) سرخی که به سیاهی زند در اسب و آن دوست داشتنی ترین رنگهاست میان عرب. (از منتهی الارب) (از آنندراج). سرخی رنگ اسب که به سیاهی زند و این رنگ را تازیان در اسب بهترین رنگها د ...
[ کَ تَ ] (ص تفضیلی، ق) اندک تر. (ناظم الاطباء). اقل. اندک تر. (فرهنگ فارسی معین): تو دانی که از هندوان صدهزار بود پیش من کمتر از یک سوار.فردوسی. صد و بیست رش نیز پهناش بود که پهناش کمتر ز ...
[ کُ تُ ] (ع ص) کماتر. مرد سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مرد ستبر. (ناظم الاطباء). || مرد کوتاه. || مرد درشت سخت اندام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب ...
[ کَ تَ رَ ] (ع مص) دویدن کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پر کردن مشک را. (از منتهی الارب) (از آنندراج): کمتر السقاء کمترة؛ پر کرد آن مشک را. (ناظم ...
[ کَ تَ ] (ص عالی) کمترینه. اندک ترین. (ناظم الاطباء). کمتر از همه. اقل همه. مقابل بیشترین. (فرهنگ فارسی معین): این شرها بر کمترین روی افتد و بیشترین خیرها غالب بوند، چنانکه بیشترین کس ت ...
[ کَ تَ نَ / نِ ] (ص عالی) کمترین. اقل. (فرهنگ فارسی معین): چون کمترینه حرف ز نظم مدایحت درّی نشان نداد کس اندر همه عدن. یبغوملک (از لباب الالباب چ نفیسی ص ۵۶). به خاک پای تو جان باختن شعار ...
[ کُ مْ مَ را ] (ع اِ) امرود، کُمَّثراة یکی. ج، کُمَّثرَیات و مذکر می آید، و گویند هذه کمثری واحدة و هذه کمثری کثیرة. کُمَیمِثرَة و کُمَیمِثرِیَه و کُمَثِیرَة و کُمَیمِثرات مصغر آن. (منتهی ...