[ کَ لی یَ ] (از ع، مص جعلی، اِمص) بمعنی کمال. (آنندراج). کمالیت. و رجوع به کمالیت شود.
لغتنامه دهخدا
[ کِ ] (اِ) نوعی از کندر باشد و آن را صمغ یمنی گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
[ کِ مَ ] (ع اِ) غلاف طلع. (منتهی الارب) (آنندراج). غلاف شکوفهٔ خرما. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || غلاف شکوفه. ج، اَکِمَّة، کِمام. (منتهی الارب) (آنندراج). غلاف شکوفه. ج، کِمام ...
[ کَ لُ ] (معرب، اِ) بابونه. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به بابونه شود.
[ کَ اَ کَ دَ ] (مص مرکب) کمان انداختن. از عالم سپر انداختن است در حالت ضعف و مغلوبی خود. (آنندراج). انداختن کمان به علامت ضعف و اظهار مغلوبیت. سپر انداختن. (فرهنگ فارسی معین): شریک محنت م ...
[ کَ نِ حَ لْ لا ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کمان حلاجی. کمان نداف. و رجوع به کمان (آلت پنبه زدن) شود. - مثل کمان حلاج (یا) مثل کمان؛ ابروانی مقوس. - || پشتی خمیده. (امثال و حکم ج ۴ ص ۱۴۷ ...
[ کَ دَ ] (مص مرکب) کمان افراشتن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین): کمان را بمالید رستم به چنگ نگه کرد یک تیر دیگر خدنگ. فردوسی (از آنندراج). بمالید چاچی کمان را به دست به چرم گوزن اندرآ ...
[ کَ دَ ] (مص مرکب) مجهز شدن به کمان. (فرهنگ فارسی معین): به قصد کیست که آراست ابروی خود را به رنگ وسمه دل افروز من کمان پوشید. مفید بلخی (از آنندراج).
[ کَ اَ تَ ] (مص مرکب) کمان افکندن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین): هلال را به حریفان نموده ام سنجر که پیش ابروی آن جنگجو کمان انداخت. سنجر کاشی (از آنندراج). و رجوع به مادهٔ قبل شود.
[ کَ لَ / لِ ] (اِ مرکب) قربان باشد که کمان در آن کنند. (فرهنگ رشیدی). به معنی قربان که کمان در آن گذارند چرا که جوله به معنی ترکش است، چون قربان بی ترکش نبندند لهذا چنین گفته شد و آن را ...
[ کَ لَ / لِ ] (اِ مرکب) کمان جوله : ز بهر جنگ دشمن دست نابرده به زه گردد غلامان ترا هر دم کمان اندرکمان چوله. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص ۳۵۲). و رجوع به کمان جوله شود.
[ کَ کَ / کِ ] (نف مرکب) کماندار و تیرانداز. (ناظم الاطباء). کمان کشنده. کسی که کمان را بکشد و به کار برد. (فرهنگ فارسی معین): گر حور زره پوش بود ماه کمان کش گر سرو غزل گوی بود کبک قدح خو ...