[ کَ ] (اِخ) دهی از دهستان کمازان است که در شهرستان ملایر واقع است و ۱۸۰۴ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
لغتنامه دهخدا
[ کَ سَ / سِ ] (اِ) به معنی کماس است که تُنگ گردن کوتاه باشد. (برهان). کماس. (آنندراج). ظرف تنگ گردن کوتاه. (ناظم الاطباء). و رجوع به کماس شود. || به معنی کماس است که کاسهٔ چوبین باشد. ( ...
[ کُ سَ / سِ ] (ص، اِ) کاریزکن و چاه جوی را گویند. (برهان). کاریز کن. (آنندراج). کاریز کن و چاخو. (ناظم الاطباء). جهانگیری نیز در این معنی گویند: «کاریز کن باشد و آن را کمانه نیز گویند» و ب ...
[ کَ سَ / سِ گَ ] (ص مرکب) آنکه کماسه سازد. آنکه شغل وی ساختن کماسه باشد: کماسه گر نه همانا کراسه خر باشد که با کماسه کراسه گشود نتواند. سوزنی (از آنندراج). رجوع به کَماسَه و کماسه گری شو ...
[ کَ ] (حامص) به معنی کمی است که در مقابل بسیاری باشد. (برهان). به معنی کم و کاستی و مخفف آن است و کمرسی نیز به همین معنی می آید. (از آنندراج) (انجمن آرا). کمی و کاستی و قلت و نقصان. (ناظ ...
[ کَ شَ ] (ع مص) تیزرو گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || سبک و کافی و بسند شدن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). کافی و بسنده شدن. (ناظم الاطباء).
[ کَ ] (ع مص) کُمول. انجام یافتن و تمام شدن. (منتهی الارب). تمام شدن. (آنندراج) (ترجمان القرآن) (فرهنگ فارسی معین). از باب نصر و علم و کرم آمده است و نخستین از همه فصیح تر و دوم از همه رکی ...
[ کُ مْ ما ] (ع ص، اِ) جِ کامل. (ناظم الاطباء).
[ کَ ] (اِخ) نام وی سید کمال کجکولی، ساکن بلخ و معاصر امیرعلیشیر نوایی بود و گویند صد هزار بیت شعر گفته است. این مطلع از اوست: ای روشنی از نور رخت دیدهٔ جان را بر خاک نشانده قد تو سرو روان ...
[ کَ لِ اِ فَ ] (اِخ) رجوع به کمال الدین اسماعیل شود.
[ کَ لِ خُ جَ ] (اِخ) رجوع به کمال الدین خجندی شود.
[ کَ ] (اِخ) دهی از دهستان ریوند است که در بخش حومهٔ شهرستان نیشابور واقع است و ۱۵۸ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).