[ کَ لَ / لِ ] (اِخ) نام شغالی که قصهٔ او در کتاب کلیله و دمنه مشهور است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). || کلیله و دمنه. و کلیله و دمنه از جمله کتبی است که از سانسکریت به پهلوی و از پهلوی ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ مِ عِ ] (اِخ) کلیم بن عمران. کلیم پسر عمران. موسی پسر عمران. موسی بن عمران : فراش درت کلیم عمران چاووش رهت مسیح مریم. جمال الدین عبدالرزاق. و رجوع به کلیم و کلیم اللََّه و موسی شود.
[ کَ لَ ] (ص مرکب) که گفتاری چون گفتار موسی کلیم اللََّه داشته باشد. که چون موسی سخنان مشهور و شایع داشته باشد: نوح خلیل حالتی خضر کلیم قالتی احمد عرش هیبتی عیسی روح منظری. خاقانی. و ر ...
[ کَ یِ تَ ] (اخ) مشهور به پینه دوز اوغلی از فقرای عامی بود و در هر دو زبان فارسی و ترکی شعر گفته است. این مطلع از اوست: به هر گلشن که نخل قامتت را یاد می کردم در آن گلشن دل ناشاد خود را ش ...
[ کُ / کُ لَ / کَ لی ] (اِخ) منزل اول است از ری برای کسی که قصد خوار را داشته باشد. (از معجم البلدان). دهی از دهستان فشافویهٔ بخش مرکزی ری است که در شهرستان تهران واقع است و ۵۵۵ تن سکنه ...
[ کَ ] (اِخ) دهی از دهستان ناتل رستاق است که در بخش نور شهرستان آمل واقع است و ۱۸۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
[ ] (اِخ) شهرکی است به ناحیت پارس اندرمیان کوه نهاده سردسیر جایی آبادان و با کشت و برز و نعمت بسیار و مردم بسیار. (از حدود العالم چ دانشگاه ص ۱۳۶).
[ کَ چِ ] (اِخ) دهی از دهستان ماربین است که در بخش سده شهرستان اصفهان واقع است و ۱۶۴ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱۰).
[ کُ چَ / چِ فُ ] (نف مرکب) فروشندهٔ کلیچه. آنکه کلیچه فروشد. آنکه کار وی فروختن کلیچه باشد: در میان این احوال کنیزک کلیچه فروش غایب گشت. (سندبادنامه ص ۲۰۷). و رجوع به کلیچه شود.
[ کُ چَ / چِ پَ ] (نف مرکب) آنکه کلیچه پزد. آنکه کار وی پختن کلیچه باشد: نه آتش گل باغ جمشید بود کلیچه پز خوان خورشید بود. نظامی (از آنندراج). و رجوع به کلیچه شود.
[ کُ چَ / چِ پَ ] (حامص مرکب) عمل کلیچه پز. شغل کلیچه پز. و رجوع به کلیچه شود. || (اِ مرکب) دکان کلیچه پز. جایی که کلیچه پزند.
[ کِ چَ ] (اِ) کلیکک. کِلیک. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به همین دو مدخل شود.