[ کَ ] (ص) خشک. یابس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || ترد که در زیر دندان آواز دهد، و در بعضی جاهای گیلان کرچ گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
لغتنامه دهخدا
[ کَ / کِ ] (اِ) سبد کناس باشد که پلیدیها را بدان بکشند. (جهانگیری). سبد حمامی و کناس که بدان سرگین و پلیدیها کشند. (ناظم الاطباء). کلج [ کَ / کِ ] . (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلج شود.
[ کَ ] (اِ) کلجان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلجان شود.
[ کَ نَ نْ دَ / دِ ] (نف) آنکه بکلچاند. آنکه شیر را «لور» یا «پنیر» یا «ماست» کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچانیدن و کلچیدن شود.
[ کُ لَ چَ ] (اِ مرکب) خرچنگ را گویند و آن را عربان سرطان خوانند. (برهان) (آنندراج). خرچنگ. (ناظم الاطباء). اسم فارسی سرطان است و نیز به فارسی خرچنگ نامند. (فهرست مخزن الادویه). از کل (به ...
[ کَ دَ ] (مص) بستن شیر و مانند آن چنانکه در جغرات. دلمه شدن چنانکه شیر و خون. بسته شدن شیر بصورت ماست و پنیر یا لور. خثور. بریدن شیر. دفزک شدن شیر. ستبر شدن شیر. خفته شدن شیر. (یادداشت به ...
[ کَ دَ / دِ ] (ن مف) شیر خفته. شیر ستبر. خائر. رائب. شیر بریده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلچیدن و کلچانیدن شود.
[ کَ / کِ چَ / چِ ] (اِ) مخفف کلکلیچه است که به معنی غلغلیچه باشد و آن کف پای خاریدن و جنبانیدن انگشتان باشد در زیر بغل مردم تا به خنده افتند. (برهان) (آنندراج). غلغلیچه و حالت خنده ای که ...
[ کَ لَ ] (اِ) نشتر فصاد را گویند و به عربی مبضع خوانند. (برهان). نیش و نیشتر حجام و فصاد که آن را شست نیز گویند. (آنندراج). مبضع و نشتر فصاد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین): در دل خ ...
[ کَ لِ ] (ص) بمعنی نامبارک و شوم. کَلَک. (آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کَلَک شود. || (اِ) بمعنی بوم گفته اند کَلَک. (برهان). پرنده ای که بوم نیز گویند. (ناظم الاطباء). بوم. ...
[ کَ لَ ] (اِخ) نام موضعی است از مضافات دامغان که در آنجا گندم خوب حاصل می شود. (برهان). نام موضعی نزدیک دامغان که گندم آن ممتاز است. (آنندراج): گندم بیار از کلک از دامغان ببر انواع میوه ...
[ کَ لَ ] (اِخ) دهی از بخش ارکواز شهرستان ایلام است و ۱۲۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).