[ کَ لْ لَ / لِ ] (اِ مرکب) گونه ای قارچ که بدان فقع گویند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به فقع شود.
لغتنامه دهخدا
[ کَ لْ لِ ] (اِخ) دهی از دهستان بالاست که در شهرستان نهاوند واقع است و ۵۰۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
[ کُ لَ هْ مُ ] (اِ مرکب) زلف و کاکل. (ناظم الاطباء).
[ کَ لْ لَ / لِ مُ عَ لْ لَ ] (اِ مرکب) در تداول عامه، معلق با سر. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کله معلق زدن شود. || حَباجُعَل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به حباجعل شود.
[ کَ لْ لَ / لِ مُ عَ لْ لَ شُ دَ ] (مص مرکب) با سر به زمین افتادن. وارونه شدن. معلق شدن با سر. و رجوع به کله معلق و معلق و ترکیبهای این دو شود.
[ کَ لْ لِ مِ ] (اِخ) دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان است که در شهرستان مشهد واقع است و ۱۴۶ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
[ کَ لَ ] (اِ) این نام را در آذربایجان به سفیدار دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به سفیدار شود.
[ کُ لَ / لِ ] (اِ مرکب) در اصطلاح نجاران، پایه های چفته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
[ کُ لَ / لِ ] (اِخ) تیره ای از کلهر. (از جغرافیای سیاسی کیهان، ص ۶۱). و رجوع به کلهر شود.
[ کَ لْ لَ / لِ پَ رْ وَ ] (اِ مرکب) کله پروار. (ناظم الاطباء). رجوع به کله پروار شود.
[ کُ لِ کِ ] (اِخ) دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان است و ۶۵۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
[ کَ لَ / لِ ] (اِخ) از کوههای ناحیهٔ کرمانشاهان است و از ارتفاعات جبال پیشکوه بشمار می رود. (از جغرافیای غرب ایران ص ۲۶ و ۲۹).