[ کَ ] (ص مرکب) توانای در کار و عمل مانند آسمان. (ناظم الاطباء). || کارآزموده. مجرب. حاذق. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).
لغتنامه دهخدا
[ کَ ] (نف مرکب) مقابل خردگیر. انواعی از مرغان شکاری که شکار کلان گیرند. باز. بازی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
[ کَ تَ ] (ص تفضیلی، اِ مرکب) بزرگتر. عظیم تر. (ناظم الاطباء). بزرگتر قوم. (فرهنگ فارسی معین). از کلان +تر (علامت تفضیل)، بزرگتر به سال : هر که مرا بیند، بحقیقت داند که من دوش نزاده ام از ...
[ کِ نَ / نِ ] (اِ) کلانهٔ آهنگر. آتشدان آهنگر. کورهٔ آهنگر. تنور آهنگر. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
[ کَ ] (اِخ) دهی از دهستان مشکین باختری است که در بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع است و ۲۲۶ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ کَ کِ ] (اِخ) دهی از دهستان رودقات است که در بخش مرکزی شهرستان مرند واقع است و ۲۸۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ کَ ] (حامص مرکب) کلان گرفتن. مقابل خردگیری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
[ کَ ] (حامص) گندگی و تناوری. (ناظم الاطباء). بزرگی و سطبری. (آنندراج). درشتی. ضخمی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عُظم. (منتهی الارب). بزرگ بودن : یکی کاروان اشتر گشن دادش هر اشتر بسان ک ...
[ کُ ] (اِ) چیزی که از پوست و پارچهٔ زربفت و غیره دوزند و برسرگذارند. (برهان) (آنندراج). سربند و هرچیزی که از پارچه و پوست و نمد و زربفت و تیرمه و جز آن سازند و جهت پوشش برسرگذارند. (ناظم ال ...
[ کُ شِ کَ تَ ] (مص مرکب) کنایه از برگردانیدن گوشهٔ کلاه باشد و نیز کج گذاشتن کلاه را بر سر گویند. (برهان). برگردانیدن گوشهٔ کلاه و کج گذاشتن کلاه. (ناظم الاطباء). کج گذاشتن کلاه بر سر. کج ...
[ کُ نِ / نَ دَ ] (مص مرکب) کنایه از تواضع و عجز و زبونی باشد. (برهان). بمعنی کلاه پیش کسی نهادن. (آنندراج). تواضع کردن عجز و زبونی نمودن. (ناظم الاطباء). عجز و زبونی کردن. (از انجمن آرا): ...
[ کُ کَ ] (اِخ) دهی از دهستان خالصه است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و ۳۰۵ تن سکنه دارد. در سه محل بفاصلهٔ یکهزار گز به علیا و سفلی و وسطی مشهورند سکنهٔ علیا ۸۰ تن و وسطی ...