[ کَ سَ / سِ ] (اِ مرکب) غراب. کلاغ که رنگ سیاه و سپید دارد، کلاچه. کلاژه. قالنجه. زاغی. زاغچه. کلاغی که قسمی از پرهای آن سفید و قسمی سیاه است. غراب ابقع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عقعق. ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ غَ ] (اِ) گیاهی است از گروه تک لپه ها از دسته سوسنی ها با گل های آبی رنگ به شکل کره های کوچک و دارای مادهٔ سمی موسکارین. (از گیاه شناسی گل گلاب چ سوم ص ۳۰۶). گیاهی است از تیرهٔ سوسن ...
[ کَ ] (اِ) چارقدی ابریشمین که زنان عشایر بر سر کنند. قسمی روی سری زنان از ابریشم و جز آن. دستمال بزرگ ابریشمین که مردان کرد بر کلاه و زنان کرد و جز آنان به سر و روی بندند. مشامی. (یادداش ...
[ کَ ] (اِ) کلاو. کلافهٔ بزرگ. (ناظم الاطباء). کلافه، کلابه. ریسمان پیچیدهٔ گرد دوک. نخ و ریسمان و جز آن که گرد کرده باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): یا رب این شهر چه شهری است که صد یو ...
[ کَ لْ لا ] (ص، اِ) در بندرلنگه، این نام را به کشتی سازان و نجارانی که قطعات کشتی سازند می دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
[ کَ کَ دَ ] (مص مرکب) پیچیدن با تنکهٔ آهن. کلافه کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاف شود.
[ کَ فَ / فِ ] (اِ) بمعنی کلابه و آن ریسمانی است خام که از دوک بر چرخه پیچند. (از برهان) (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). کلابه. کلاوه. کلاف. (حاشیهٔ برهان چ معین). رشته های درهم تابیده. ...
[ کَ فَ / فِ ] (حامص) سرآسیمگی. اضطراب. پریشانی. سرگشتگی. (ناظم الاطباء).
[ کَ ] (اِ) میان سر بود. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص ۱۱۵). تارک سر است که مابین فرق سر و پیشانی باشد. (برهان). تارک سر را گویند که بالاتر از پیشانی است. (انجمن آرا) (آنندراج). تارک سر. کلا ...
[ کَ لَ ] (ع مص) مانده شدن و کند شدن. (غیاث). مانده شدن. کند شدن شمشیر و زبان و بینایی چشم. کلال. کلالة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): چه خواطر و ضمایر ایشان را کلالت و فتور و تعب و نصب زیا ...
[ کُ لَ / لِ ] (اِ) موی پیچیده را گویند و به عربی مجعد خوانند و بمعنی کاکل. (برهان). بمعنی زلف پیچیده که به عربی مجعد خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج). موی پیچیده و بمعنی زلف نیز آمده و به کاف ...
[ کَ لِ ] (اِخ) دهی از دهستان تیرچائی است که در بخش ترکمان شهرستان میانه واقع است و ۲۶۲ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).