[ کِ ] (اِخ) دهی از دهستان حسن آباد است که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و ۲۴۲ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
لغتنامه دهخدا
[ کَ ] (اِ) عنکبوت را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). عنکبوت. و تنیدهٔ آن را کلاشخانه گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). اسم فارسی عنکبوت. (فهرست مخزن الادویه). || زغار و پوس ...
[ کَ لْ لا ] (ص) قلاش. (ناظم الاطباء). آنکه از کسان به اصرار و ابرام چیز ستاند. آنکه پول درآورد از کسان به سماجت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قلاش شود.
[ کَ شَ کِ / کِ ] (اِ) قلابی را گویند که چیزها با آن از چاه برآرند. (برهان). کلاژکه. (حاشیهٔ برهان چ معین.) چنگکی است که بدان چیزهای افتاده به چاه را درآورند. و جائی آویخته چیزها بدان آویزن ...
[ کَ لْ لا ] (حامص) قلاشی. (ناظم الاطباء). پول درآوردن از کسان با سماجت. و با کردن صرف می شود. عمل کلاشی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاش شود.
[ ] (اِخ) اسم طایفه ای از ایلات کرد ایران است که در قلعهٔ جوانرود، ترخان آباد، باباخانی، زهاب، ماکوان و شهرزور کرمانشاهان سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص ۵۹).
[ کُ ] (ع اِ) بیم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شکیبایی در معرکه و کارزار. (منتهی الار ...
[ کَ پَ ] (اِمص مرکب) پریدن کلاغ. (فرهنگ فارسی معین). || (اِ مرکب) آن وقت صبح که کلاغ از آشیان پرواز کند. صبح زود. آنگاه که کلاغ پرد. آنگاه از صبح که کلاغ از لانهٔ خود پرواز کند. (یاددا ...
[ کَ سَ / سِ ] (اِ مرکب) غراب. کلاغ که رنگ سیاه و سپید دارد، کلاچه. کلاژه. قالنجه. زاغی. زاغچه. کلاغی که قسمی از پرهای آن سفید و قسمی سیاه است. غراب ابقع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عقعق. ...
[ کَ غَ ] (اِ) گیاهی است از گروه تک لپه ها از دسته سوسنی ها با گل های آبی رنگ به شکل کره های کوچک و دارای مادهٔ سمی موسکارین. (از گیاه شناسی گل گلاب چ سوم ص ۳۰۶). گیاهی است از تیرهٔ سوسن ...
[ کَ ] (اِ) چارقدی ابریشمین که زنان عشایر بر سر کنند. قسمی روی سری زنان از ابریشم و جز آن. دستمال بزرگ ابریشمین که مردان کرد بر کلاه و زنان کرد و جز آنان به سر و روی بندند. مشامی. (یادداش ...
[ کَ ] (اِ) کلاو. کلافهٔ بزرگ. (ناظم الاطباء). کلافه، کلابه. ریسمان پیچیدهٔ گرد دوک. نخ و ریسمان و جز آن که گرد کرده باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): یا رب این شهر چه شهری است که صد یو ...