[ کْلا / کِ رُ ] (اِخ) شهری در ایونی که بوسیلهٔ رب النوعش آپولون مشهور گردید. (از لاروس).
لغتنامه دهخدا
[ کَ رُ ] (اِخ) نام منطقه ای است که فعلا چهار دهستان کلاردشت، کوهستان، بیرون بشم و قشلاق را شامل است. ضمناً کلارستاق یکی از محال سه گانهٔ تنکابن قدیم بوده است. (از فرهنگ جغرافیایی ا ...
[ کَ رِ ] (اِخ) دهی از دهستان ارزک از بخش نور شهرستان بابل است و ۱۲۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
[ ] (اِخ) تیره ای از شعبهٔ شیبانی ایل عرب (از ایلات خمسهٔ فارس). (از جغرافیای سیاسی کیهان ص ۸۷).
[ کُ کَ ] (اِخ) دهی از دهستان بابل کنار بخش مرکزی شهرستان شاهی است. این ده در دامنه واقع شده و معتدل و مرطوب است و ۵۸۰ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۹).
[ کَ لْ لا ] (ع ص) نیک برنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نیک برنده از شمشیر و جز آن. (ناظم الاطباء). || صاحب کِلس (آهک) و فروشندهٔ آن. (از اقرب الموارد).
[ کَ سَ ] (اِ) قلاسنگ است که فلاخن باشد و آن چیزی است که شاطران و شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان) (از آنندراج). قلاسنگ. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). فلاخن. (ناظم الاطباء). مقلاع. سرمق ( ...
[ کَ / کُ سَ / سِ ] (اِخ) نام جایی و مقامی است. (برهان) (فرهنگ جهانگیری). موضعی است در دمشق. (حاشیهٔ برهان چ معین). نام موضعی. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا): یکی از صلحای لبنان که مقامات او د ...
[ کْلا / کِ سُ ] (فرانسوی، اِ)جزوه دانی بزرگ که در داخل آن فنر تعبیه شده و اوراق لازم را بترتیب در آن جا دهند. (فرهنگ فارسی معین).
[ کِ ] (اِخ) دهی از دهستان حسن آباد است که در بخش کلیبر شهرستان اهر واقع است و ۲۴۲ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ کَ ] (اِ) عنکبوت را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). عنکبوت. و تنیدهٔ آن را کلاشخانه گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). اسم فارسی عنکبوت. (فهرست مخزن الادویه). || زغار و پوس ...
[ کَ لْ لا ] (ص) قلاش. (ناظم الاطباء). آنکه از کسان به اصرار و ابرام چیز ستاند. آنکه پول درآورد از کسان به سماجت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قلاش شود.