[ کُ کُ بْ بَ ] (ع اِ) حلقه بستهٔ مویهای بافته شده به اینکه همهٔ مویهای سر را در چهار توک ببافند و یکی را در دیگری درآرند. (از منتهی الارب) || نوعی از شانه. (از منتهی الارب).
لغتنامه دهخدا
[ کُ کُ ] (ع ص) سست. بددل. جبان. (از منتهی الارب) (از تاج العروس).
[ کُ عَ ] (ع اِ) هزاردستان. بلبل. عندلیب. هزار. (بحر الجواهر) (دهار) (از منتهی الارب). ج، کِعتان.
[ کَ ] (اِ) میوهٔ نارس در تداول مردم گناباد. (یادداشت لغت نامه).
[ کِ ] (اِ) ریم چشم بود یعنی آبی سفید که بر کنار چشم خشک شود و آن را به تازی رمص خوانند. کیغ. (یادداشت مؤلف). رجوع به کیغ شود.
[ کُ ] (اِ) درخت زیزفون، در اصطلاح زبان دیلمان و لاهیجان. (از جنگل شناسی ساعی ج ۱ ص ۱۷۹). و رجوع به همین کتاب و زیزفون شود.
[ کَ فِ اَ ذَ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کف الاجذم. رجوع به کف الاجذم شود.
[ کَ فْ فِ خَ ] (اِخ) کف الخضیب. رجوع به کف الخضیب شود.
[ کَ فِ دَرْ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) زبدالبحر. (برهان). رجوع به زبدالبحر شود.
[ کَ دَ ] (اِ مرکب) ضرب تازیانه و جز آن بر کف دست. (ناظم الاطباء). - کف دستی خوردن؛ سیاست شدن از ضرب تازیانه بر کف دست. (ناظم الاطباء).
[ کَ فِ سَ / سِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) برف را گویند. (برهان). کنایه از برف باشد. (انجمن آرا) (آنندراج).
[ کَ فِ یِ شَ / شِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) بیخ نباتی است زرد تیره رنگ، گزندگی جانواران را نافع است و آن را کف مریم نیز گویند و به عربی اصابع الصفر و شجرة الکف خوانند. (برهان). اصابع صفر. ...