[ کَ / کُ / کِ شْ / شَ نِ ] (اِ) نخود. || کرسنه. گاودانه. کشنک. || باقلا. (ناظم الاطباء).
لغتنامه دهخدا
[ کُ ] (حامص) گشنی. حالت فحل. رجوع به گشنی شود.
[ کِ / کُ ] (اِ) کرسنه. نوعی از غله باشد میان ماش و عدس که خوردن آن گاو را فربه کند. (برهان). گاودانه. کرشنه.
[ کُ ] (اِ) کرسنه. رجوع به کرسنه و کشنی شود.
[ کَ شَ / شِ ] (اِ) گدا. گدایی کننده. (ناظم الاطباء) (برهان). گدای را کشه خوانند یعنی که مال مردم را بخود کشد. (لغت فرس اسدی ص ۴۹۱): کشه بربندی گرفتی در گدایی سرسری از تبار خود که دیدی کش ...
[ کَ شِ ] (اِخ) دهی است از دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک واقع در ۱۳ هزارگزی شمال خاوری فرمهین با ۲۷۲تن سکنه. آب آن از قنات و رود شهرآب و راه مالرو است و از فرمهین می توان ات ...
[ کَ شَ / شِ بُ ] (اِ مرکب) زیر بغل از جامه. خشتچه. کش بن. (یادداشت مؤلف).
[ کَ شْ ] (اِخ) نام پهلوان پایتخت کیکاووس پادشاه ایران. (برهان). نام پدر گودرز که پسر قارن بن کاوه سپهسالار فریدون فرخ بوده است. (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی): چو بشنید گودرز کشواد تفت ش ...
[ کَ ] (اِ) کمان تیراندازی به لغت زند و پازند و در این معنی کشونا نیز آمده است. (برهان).
[ کَ / کِ شَ / شُو بَ ] (اِ مرکب) آنچه کشو را می بندد. ابزاری که در کشوها بکار است برای بستن آنها.
[ کُ ] (اِ) کشوث. رجوع به کشوث شود.
[ کَ ] (اِ) کشوث. رجوع به کشوث شود.