[ کُ شُ فَ ] (ع اِ) موی پیشانی بالا رسته و برگشته. (منتهی الارب). کَشَفَة.
لغتنامه دهخدا
[ کَ شَ تَ / کُ شُ تَ ] (مص) گشودن. شکافتن. (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان). - برکشفتن؛ گشودن. (از ناظم الاطباء). برداشتن : دل برگرفته ام ز بد و نیک روزگار تا پرده های راز فلک برکشفته ام. ک ...
[ ] (اِخ) شهرکی است در کوهستانهای حلب از این شهر بسال ۵۶۱ هـ .ق. مردی برخاست و دعوی پیغمبری کرد سپاه شام بر او دست یافتند و خود و یارانش را کشتند. (معجم البلدان).
[ کُ شُ / کَ شَ فَ دَ / دِ ] (نف) پریشان کننده. || (ن مف) کشفته. پریشان شده. پراکنده شده. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشفتن شود.
[ کَ ] (ص نسبی) منسوب و متعلق به کشف. (از ناظم الاطباء). اهل کشف. رجوع به کشف و رجوع به ترکیب کشف و شهود شود.
[ کَ شَ ] (اِخ) نام ایلی است که به آستارا در دهکدهٔ کشفی از توابع اردبیل زندگی کنند. (یادداشت مؤلف).
[ کَ فُ ] (ص نسبی) منسوب به کشفل که ظاهراً از قراء بغداد است و به قول بهتر از آمل طبرستان. (از انساب سمعانی).
[ کَ لَ ] (اِ) ملاخالیون. ملاخ. (یادداشت مؤلف): قال ابوحنیفه... ویسمیه (ای یسمون الملاخ) اهل البصرة بالفارسیة الکشلج. (ابن بیطار). رجوع به ملاخ و کشملخ و کشمخه شود.
[ کَ ] (ع اِ) یوز پلنگ. فهد. (منتهی الارب). || (اِمص) بریدگی بینی از بن. || (مص) بریدن بینی از بن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
[ کَ شَ ] (ع اِمص) نقصان در خلقت و در نسبت. || (مص) ناقص بودن در خلقت و در نسبت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
[ کِ ] (اِ مرکب) زمین کشت زراعت کرده شده را گویند. (برهان) (آنندراج). در حاشیهٔ برهان آمده است: این کلمه مخفف کشتمان است مرکب از کشت (کاشتن) +مان (پسوند اتصاف) کشتمند: از حبوبات در همه ک ...
[ کَ مَ ] (اِخ) مخفف کشمیر: تا قلهٔ مازل نشود ساحت کشمیرتا ساحت کشمر نشود قلهٔ مازل. رافعی. رجوع به کشمیر شود.