[ کِ کَ دَ ] (مص مرکب) به مرغان کش گفتن. (یادداشت مؤلف). راندن مرغ با آوای کش. || کش گفتن به شاه شطرنج. (یادداشت مؤلف).
لغتنامه دهخدا
[ کَ ] (اِخ) دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایهٔ شهرستان قزوین. واقع در ۲۷هزارگزی راه عمومی. کوهستانی و سردسیر است با ۴۱۵تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن نخود و شغل اهالی زراعت است ...
[ کَ بُ ] (اِ مرکب) زیر بغل از جامه. خشتچه. کَشَه بُن. خشتک سونچه. (یادداشت مؤلف).
[ کَ خِ / خَ / خُ ] (حامص مرکب) خوشخرامی. عمل و حالت کش خرام : لیلی ز سر گشاده کامی چون ماه فلک به کش خرامی. نظامی (لیلی و مجنون چ وحید دستگردی ص ۲۴۰).
[ کَ ] (اِخ) نام رودی است به جنوب غربی افغانستان. (یادداشت مؤلف).
[ کُ کُ ] (صوت) کلمه ای که بدان سگ را بر مهاجمی (آدمی یا حیوان دیگر) برانگیزند و تحریک کنند و برآغالند و آن ممکن است مخفف کوش کوش امر از کوشیدن باشد یا امر از کشتن.
[ کَ کَ ] (اِ) آنکه در پاره ای از اراضی کم آب چون کرمان آب را با آلتی مخصوص بجریان آرد. (یادداشت مؤلف). || (ق مرکب) خوش خوش. باکشی : دجله ز زلفش مشکدم زلفش چو دال دجله خم نازک تنش چون د ...
[ کِ کِ ] (صوت) آوازی است که بدان سگ را بر نخجیر یا سگی دیگر و امثال آن برآغالند. کیش کیش. (یادداشت مؤلف). رجوع به کُش کُش شود. || کلمه ای که بدان مرغ خانگی یا مرغان دیگر را رانند.
[ کِ کِ / کُ کُ کَ دَ ](مص مرکب) سگی را با گفتن کش کش بر سگی یا کسی برآغالیدن. (یادداشت مؤلف). مُحارَشَة. مُهارَشَة. تَحریش. || برآغالیدن بطور مطلق. (یادداشت مؤلف). || راندن مرغ خانگی ...
[ کِ کِ کِ / کُ کُ کُ ] (صوت) آوازی که بدان سگ را بر سگی یا بر غریبی آغالند. (یادداشت مؤلف). || کلمه ای است که برای آرام کردن طفل شیرخوارهٔ گریان و خوابانیدن او گویند و عرب بیسک و ویسک گو ...
[ کَ کَ یِ ] (اِخ) دهی است جزء دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع در ده هزارگزی جنوب باختری رودسر و ۳هزارگزی خاور املش با ۱۰۵تن سکنه. آب آن از چشمه و استخر و محصول آن برنج و چای ...
[ کُ ] (نف) صفت دائمی از کشتن. آنکه می کشد. (از ناظم الاطباء). قاتل. کشنده.