[ کُ سَ ] (اِخ) نام کوهی بلند مشرف بر منتهای دریای عمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یاقوت گوید: کُسَیْر و عُوَیْر مصغر کسیر و عویر دو کوهند مشرف بر اقصای دریای عمان دشوارگذار و سخت پناه ...
لغتنامه دهخدا
[ کُ ] (اِ) گسیل. رجوع به گسیل شود. در فرهنگ ناظم الاطباء به این کلمه (با کاف تازی) معانی نامزد و منتخب شده و روانهٔ سفر و دفع و طرد داده شده است.
[ کِ سْ سی لا ] (ع اِ) یک نوع پوست درختی داروئی. (ناظم الاطباء).
[ کَ ] (اِ) بغل و ابط. (ناظم الاطباء). بغل. (برهان): چرا گفت نگرفتمش زیر کش چرا بر کمر کردمش پنجه بش.فردوسی. می به زیر کش و سجادهٔ زهدم بر دوش آه اگر خلق شوند آگه از این تزویرم.حافظ. - ...
[ کَ ] (ص) خوش. به معنی خوش و نیک باشد چنانکه گویند کش رفتار و کش گفتار یعنی خوش رفتار و خوش گفتار. (برهان). به معنی خوب و خوش است و کشی مرادف خوبی است. (آنندراج): کش، در چمن رسول بخر ...
[ کَ ] (اِ) بار. کرت. دفعه. مرتبه. نوبه. یک کش، یک بار. یک نوبت.
[ کَ / کِ ] (اِمص) بن مضارع فعل کشیدن. || (فعل امر) امر به کشیدن یعنی بکش. (برهان) (از آنندراج). دوم شخص مفرد از امر حاضر از کشیدن. (فرهنگ فارسی معین): ای عیسی بگذشته خوش از فلک آتش ا ...
[ کُ ] (ص) نر و نرینه. (ناظم الاطباء).
[ کَ ] (اِخ) نام شهری است از ماوراءالنهر نزدیک به نخشب و مشهور به سبز. گویند حکیم بن عطا که به مقنع اشتهار دارد مدت دو ماه هر شب ماهی از چاه سیام که در نواحی آن شهر است بیرون می آورد که چ ...
[ کَ / کِ وَ دَ ] (مص مرکب) کشیدن. امتداد دادن. (یادداشت مؤلف). طولانی کردن. ممتد کردن. (یادداشت مؤلف). || کشدار کردن. بحالت کش آمدگی درآوردن. || منجر کردن. (یادداشت مؤلف).
[ کَ بُ دَ ] (اِخ) دهی است از دهستان قنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر، واقع در ۱۲۲هزارگزی جنوب باختری بمپور و سه هزارگزی جنوب راه مالرو قنوج برمشک. با ۱۰۰تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن ...
[ کَ / کِ شُ رَ / روُ کَ دَ ] (مص مرکب) به چرب دستی دزدیدن و گریختن چنانکه کسی نداند. به حیله دزدیدن و چنانکه نبینند بجستن. دزدیدن و گریختن. کش رفتن. (یادداشت مؤلف).