[ کِ سْ وَ ] (ع اِ) کسوة. رخت و لباس و جامه و پوشاک. (ناظم الاطباء). - پیش کسوت؛ در اصطلاح زورخانه کاران، تقدم و سبق در پهلوانی کیفاً و زماناً. - کسوت جان دادن؛ کنایه از خاصیت دادن است. ...
لغتنامه دهخدا
[ کِ سْ وَ ] (اِ) به معنی خرق است و آن درشتی کردن باشد با مردم. (برهان). درشتی و تندی و بی مهری و بی آزرمی با مردم. (ناظم الاطباء). و ظاهراً برساختهٔ فرقهٔ آذر کیوان است. (حاشیهٔ برهان چ ...
[ کُ ] (ع اِ) جِ کِسفَة. (ناظم الاطباء). جِ کِسف و کِسَف که این دو جمع کسفة هستند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || در نزد فلاسفه کسوف از صفات خورشید است و آن گرفتگی خورشید است هنگامی ...
[ کَ ] (اِخ) نام یکی از علمای مجوس است و به اعتقاد او اصل منحصر در سه عنصر است که آب و آتش و خاک باشد و هرسه را قدیم می داند و هستی موجودات را از هستی آنها و گوید صوراسرافیل هوائی است که ...
[ کُ پَ / پِ ] (اِ) ارده. کنجاره. (یادداشت مؤلف). رجوع به کسب و کسبه شود.
[ کَ کَ ] (اِخ) شهرستانی که پایتخت آن شهر واسط است. (ناظم الاطباء). رجوع به معجم البلدان یاقوت شود.
[ کَ ] (اِخ) دهی است از دهستان فنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر، کوهستانی و گرمسیر و مالاریائی است و ۱۵۰تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۸).
[ کُ سْ یْ ] (ع اِ) مؤخره و پایین هرچیزی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مؤخر سرین. ج، اکساء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). - رکب کسیه؛ رکب اکساءه، بر گردن او افت ...
[ کَ سا ] (ع مص) جامه پوشیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
[ کُ سا ] (ع اِ) جِ کِسوَة و کُسوَة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به کسوة شود.
[ کَ ] (اِخ) دهی است از دهستان چایپار بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی، دره و معتدل است و ۳۱۳تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ کُ سَ / کَ ] (ع ص) برجا مانده و لنگ. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). سنگین در دست و پای و دور رفتن چنانکه یک پای بر زمین کشد. (از اقرب الموارد). رجوع به کسح شود.