[ کِ / کِ سَ ] (ع اِ) جِ کِسفَة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کسفة شود.
لغتنامه دهخدا
[ کَ فَ ] (ع اِ) پاره و قطعه ای از هرچیز. یقال اعطنی کسفة من ثوبک؛ یعنی بده به من قطعه ای از جامهٔ خود. ج، کِسف، کِسَف. جج، اکساف، کسوف. و گفته اند کسف و کسفة به یک معنی است و من قرأ قوله ...
[ کُ سِ ] (فعل امر) کلمهٔ امر یعنی رهاکن و جداکن. (ناظم الاطباء). اما صحیح کلمه گسل است. رجوع به گسل شود.
[ کَ نَ ] (ع ص) مؤنث کسلان یعنی زن سست و کاهل. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ کَ سِ لَ ] (ع ص) مؤنث کسل به معنی زن سست و کاهل. کسلانة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ کَ سَ خِ ] (اِخ) دهی است از دهستان آتابای بخش پهلوی دژ شهرستان گنبدقابوس و ۱۱۰۰تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ کَ سِ ] (اِخ) نام یکی از دهستانهای بخش سوادکوه شهرستان شاهی است. این دهستان در خاور دهستان زیر آب واقع شده و منطقه ای است کوهستانی و جنگلی هوای آن معتدل و مرطوب است. دهستان از ۱۶آبادی ...
[ کَ ] (ع اِ) گیاه خشک بسیار. || (اِخ) نام جایی است. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
[ کَ ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش صومعه سرا در شهرستان فومن. جلگه و معتدل و مرطوب است و ۱۶۶۷تن سکنه دارد. از رودخانهٔ ماسوله مشروب می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۲).
[ کَ مَ شِ کَ تَ ] (مص مرکب) پیچ و تاب دادن زلف. (ناظم الاطباء).
[ کِ نَ ] (اِ) نام غله ای است مابین ماش و عدس و به هردو شبیه است ومقشر کرده به گاو دهند تا گاو را فربه کند و آن را به یونانی ارونس و به عربی رعی الحمام خوانند. (برهان). کرسنه. کرشنه. رجوع ...
[ کِ سْ وَ / کُ سْ وَ ] (ع اِ) جامهٔ پوشیدنی و لباس. ج، کسی [ کُ سا ]، کِساء. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). لباس. ج، کسی [ کُ سَنْ ]، یقال له کسوة حسنة و کسی فاخرة. (اقرب الموارد). رجوع به ...