[ کَ نَ ] (اِخ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مرکزی شهرستان سقز، کوهستانی و سردسیر است و ۱۰۰۰تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۵).
لغتنامه دهخدا
[ کِ ] (ع ص نسبی) گلیم فروش. (السامی فی الاسامی) (دهار). جمعی به این نسبت شهرت دارند که عبابافی و عبافروشی را می رساند. (الانساب سمعانی).
[ کَ ] (ع اِ) گرگ. || (اِخ) نام سگی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ کَ بِ ] (ع اِ) جِ کُسبَر به معنی دستیانه از عاج مانند دست برنجن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به کسبر شود.
[ کَ سْ سا ] (ع ص) خاک روب. (مهذب الاسماء). خاک کش. (دهار). رجوع به کسح و کساحة شود.
[ کَ / کِ تَ ] (مص مرکب) کم کردن. (آنندراج). کساد کردن. بی رونق نمودن. کاسد کردن : بیابیا که به یاد تو مردم چشمم کساد ساخته نرخ متاع مرجان را. (آنندراج).
[ کَ دَ ] (اِخ) قریه ای است در سمرقند. (از الانساب سمعانی).
[ کُ ] (نف مرخم) گسار. گسارنده. خورنده باشد و امر به این معنی هم هست یعنی بخور لیکن این لفظ را به غیر از غمگسار و میگسار با چیزی دیگر ترکیب نکرده اند و نان گسار و آب گسار نگفته اند و با کاف ...
[ کُ دَ ] (مص) گساردن به معنی غم خوردن و باده خوردن باشد لاغیر و با گاف فارسی به معنی گذاشتن. (برهان). خوردن. (از ناظم الاطباء). || تحمل کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به گساردن شود.
[ ] (اِخ) تلفظی از کلمهٔ کاشان، شهر معروف ایران. (تاریخ ادبیات براون ج ۳ ص ۴۲۳).
[ کَ نَ ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. کوهستانی و معتدل است و ۶۸۱تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).
[ کَ ] (ع اِمص) تحصیل معاش و رزق با زحمت و محنت. (ناظم الاطباء). طلب روزی : هرکه از کسب... اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را در تعهد تواند داشت. (کلیله و دمنه). ...