[ کَ رْ وَ ] (اِخ) شعبی است در کوه الوند به همدان. (از معجم البلدان).
لغتنامه دهخدا
[ کُ ] (اِ) کروز. (ناظم الاطباء). نشاط باشد. (فرهنگ اسدی). طرب. شادی. (صحاح الفرس): قارون نکرد شادی چندان بنعمتش کز بهر... خواجه کنی تو همی کروژ. منجیک (از فرهنگ اسدی). رجوع به کروز شود.
[ کُ ] (اِ) سقف درشکه و کالسکه و امثال آن که باز و بسته شود. قسمت فوقانی درشکه و کالسکه. (یادداشت بخط مؤلف). روسی است بمعنی سقف درشکه و اتومبیل که بتوان جمع کرد و گسترد. این کلمه در ترکی ...
[ کَ کَ ] (اِخ) دهی است از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل. دشت، معتدل و مرطوب است و ۴۶۵ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۳).
[ کَ گَ ] (اِخ) نامی از نامهای خدا. (یادداشت مؤلف). کروکر. گروگر: فرزند تو امروز بود جاهل و عاصی فردات چه فریاد رسد نزد کروگر. ناصرخسرو. رجوع به کروکر، کرگر و گروگر شود.
[ کُ ] (اِخ) نام یکی از خویشان افراسیاب که سعی در کشتن سیاوش نمود. (فرهنگ جهانگیری) (از فهرست شاهنامهٔ ولف). گروی. گروی زره. رجوع به گروی زره شود.
[ کَ / کَ رَ / رُو ] (اِ) کراویا. قرنباد. زرنباد. (یادداشت مؤلف). کَرَویاء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). تخمی است که آن را زیرهٔ رومی گویند و نانخواه همان است بر روی خمیر نان پاشند و خورد ...
[ کَ رَ ] (اِخ) دهی است از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر که ۵۳۴ تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۶).
[ کَ سَ / سِ ] (اِ) چلپاسه. وزغه. کرپاسو. (از برهان) (از آنندراج). کرپاشو. کرپاشه. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). کِلپَسّه (در تداول اهالی خراسان). رجوع به کرباسو، چلپاسه، کر ...
[ کُ پَ / پِ ] (اِ) کرپا. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرپا در معنی هلندوز شود.
[ کُ پَ / پِ شُ دَ ] (مص مرکب) دیرتر از موعد کاشته شدن زرع یا کشت. (یادداشت مؤلف). کم پشت و کم بالیده شدن کشت بسبب دیر کشته شدن.
[ کَ پِ ] (اِخ) دهی است از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل. کوهستانی، گرمسیر است و ۱۰۷ تن سکنه دارد. از رودخانهٔ برزند آب می گیرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۴).