[ کُ ] (اِخ) ابن جابر صحابی است. (منتهی الارب). رجوع به الامتاع ج ۱ ص ۵۴، ۲۷۲ و ۳۸۰ شود.
لغتنامه دهخدا
[ کُ ] (اِخ) ابن علقمةبن هلال بن جریبه. کسی بود که در هجرت پیغامبر اسلام از مکه به مدینه به دنبال او رفت، اما چون نسج عنکبوت بر در غار دید بازگشت. (از الامتاع ج ۱ ص ۴۰).
[ کَ زَ ] (ع اِ) تبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (ص) مرد خردبینی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، کَرازِم. (ناظم الاطباء).
[ کُ زُ ] (ع ص) بسیارخوار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پرخور. (ناظم الاطباء).
[ کَ زَ / کَ / کَ رَ ] (اِ) آسمان را گویند مطلقاً. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || عرش اعظم هم گفته اند که آسمان نهم باشد. (برهان). عرش خداوند عالم که آسمان نهم باشد. (ناظم الاطباء ...
[ کَ زَ مَ ] (ع مص) نیمروز خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). در نیمروز خوردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
[ کُ زَ / زِ ] (اِ) بمعنی کرز است که زمینی باشد که از برای کاشتن تخته تخته ساخته و هموار نموده و کناره های آن را بلند کرده باشند. (برهان). زمین کشتزار که کناره های آن را بلند ساخته باشند ...
[ کِ رَ زَ ] (ع اِ) جِ کُرز، بمعنی خرجینهٔ شبان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کرز شود.
[ ] (اِخ) این قوم آنند که ابوسعد از ایشان... کردندی و چوپانی و شبانی کردندی و مقدم ایشان محمدبن مما بود، پدر ابوسعد و فضلویه او را برکشید همچون دیگر شبانکارگان و سپاهی شد و بعد از این ...
[ کُ رْ رَ زی ی ] (ع ص) ناکس. پلید. (از منتهی الارب). لئیم. (اقرب الموارد). خبیث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
[ ] (اِخ) نام دریای بنطس است. صاحب حدود العالم آرد: او را دریای بنطس خوانند حد مشرق او حدود الان است و حد شمال جایها بجناک و خزران و مروات و بلغار اندرونی و قلاب است و از حد مغرب او ناحیت ب ...
[ کَ ] (اِخ) قلعه ای است. (منتهی الارب). قلعه ای است از نواحی حلب بین نهر جوز و بیرة. (از معجم البلدان).