[ کَ یَ / یِ ] (اِخ) پسر ارشد کورش و از شاهدختی هخامنشی بود. در هشت سال آخر سلطنت پدر، با وی شرکت و عنوان پادشاه بابل را داشت. (۵۳۰ -۵۵۲ ق. م.) پس از مرگ پدر، بردیا برادرش را که باعث اغتشاش ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ یَ / یِ ] (اِخ) موسوم به کبوجیهٔ دوم. پسر کورش دوم بود و با ماندان، دختر آخرین پادشاه ماد ازدواج کرد و پسری از او داشت که معروف به کورش سوم (بزرگ) است. رجوع به ایران باستان ج ۲ ص ۱۶۲۵ ...
[ کَ اَیْ / اِیْ ] (اِ مرکب) ایوان کبود. || کنایه از آسمان است : شنگرف ز اشک من ستاند صورتگر این کبود ایوان.خاقانی.
[ کَ خَ ] (اِ مرکب) آسیای کبودرنگ. || کنایه از آسمان است. کبود حصار. کبود طشت : ای خداوند این کبود خراس بر تو از بنده صد هزار سپاس.ناصرخسرو.
[ کَ دَ رَهْ ] (اِخ) از دیه های الجبل بوده است به قم. (تاریخ قم ص ۱۳۶).
[ کَ طَ ] (اِ مرکب) تشت کبود. || کنایه از آسمان است. (برهان): خایهٔ زر پرید مرغ آسا از پی این کبود طست آخر. خاقانی. و رجوع به کبود طشت شود.
[ کَ غَ ] (اِ مرکب) آبگیر کبودرنگ. || کنایه از آسمان است. (مجموعهٔ مترادفات ص ۱۱). کبود حصار. کبود طشت : ز مهر زورق سیمین ماه بر خورشید هزار چشمهٔ سیماب از این کبود غدیر. سعدی (از مجموعهٔ ...
[ کَ گُم بَ ] (اِخ) دهی است جزء دهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران. جلگه ای، معتدل. دارای ۲۰۹ تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ۱ ص ۱۷۴).
[ کَ ] (اِ مرکب) کبوددار. درخت کبوده. رجوع به کبوده شود.
[ کُ ] (اِ) صاحب برهان و به تبع او صاحب آنندراج گوید: تخمی باشد که سیاه دانه خوانند. و در فرهنگ جهانگیری نیز سیاه دانه دانسته شده است و در فهرست مخزن الادویه، اسم عربی شاهدانه مذکور گردید ...
[ کَ ] (اِخ) دهی است در میان دریاچهٔ اورمیه که بر جزیره ای قرار داشته است. و اما اندر دریای ارمینیه (صحیح اورمیه) یک جزیره است بر او یک ده است آنرا کبودان خوانند جایی با نعمت و مردم بسی ...
[ کَ مَ ] (اِخ) شاه کبودجامه، معاصر تکش خوارزمشاه بوده و شعر نیکو می گفته است، و شاهد این معنی و این نام بیت اوست که گفته جامه ام را نام از سودای تو گشته کبود ورنه نام جامهٔ من اطلس و دیبا ...