[ کَ لَ ] (اِخ) دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومهٔ شهرستان مهاباد، ۵۲ کیلومتری باختر مهاباد و ۵ کیلومتری خاور شوسهٔ خانه به نقده. جلگه ای و معتدل. سکنه ۹۹ تن. محصول غلات و توتون و حبوب. ش ...
لغتنامه دهخدا
[ کَ ] (ع اِ) لب دلو و گفته اند آنچه از جلد که نزدیک لب دلو در نوردیده و دوخته شده است. (ز اقرب الموارد). کبن الدلو؛ لب دلو در نوردیدهٔ دوخته. (منتهی الارب).
[ کُ بْ بَ / کُ بَ / کَ بَ ] (اِ) شیشه یا شاخ یا کدویی باشد که حجامان آن را بر محل حجامت نهند و بمکند و معرب آن قبه است. (برهان). شیشهٔ حجامان. (صحاح الفرس). شاخ و کدوی حجامت. (ناظم الاطباء ...
[ کَ هَ تِ ] (اِ) نام طبقهٔ چهارم زمین بنا بر تداول عامه در هند قدیم. (از تحقیق ماللهند ص ۱۱۳).
[ کَ ] (ع اِ) مایطبخ من الادویه و یکسب علی بخاره. (بحرالجواهر). دواها که بجوشانند و بخور آن به بینی و گوش و گلو دهند. (یادداشت مؤلف). ج، کبوبات.
[ کَ بْ وَ ] (ع اِمص، اِ) بروی افتادگی. || بی آتش شدگی آتش زنه. || گرد و تیرگی. (منتهی الارب) (آنندراج). گرد. (اقرب الموارد). || وقفه و بازایستادگی به کراهت. (منتهی الارب).
[ کَ تَ رِ دُ بُ جَ / جِ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کبوتر دوبامه. کبوتر دوبرجی. رجوع به کبوتر دوبامه و کبوتر دوبرجی شود.
[ کَ تَ رِ دُ بُ ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کبوتر دوبامه. کبوتر دوبرجه. || قطره زن. هرجایی. هرزه گرد. هرزه کار. سگ پاسوخته. پاسوخته. بی سکون. کنایه از شخصی که بر یکجا و یک کار قرار نگیرد. (م ...
[ کَ تَ ] (اِ مرکب) برج حمام. برج کبوتر. کفترخان. کبوترخانه. باروگونه ای که کنند و در آن لانه های کبوتران سازند. (یادداشت مؤلف). || در اصطلاح بنّایی سوراخها که در زیر حمام برای نقل ...
[ کَ تَ ] (اِخ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومهٔ شهرستان تربت حیدریه در ۲۴ هزارگزی جنوب تربت حیدریه و ۲۰ هزارگزی خاور شوسهٔ عمومی تربت به زاهدان. جلگه ای و معتدل است ۱۲۸ نفر سکنه دا ...
[ کَ تَ ] (ص مرکب) به رنگ کبوتر: هست روی هوا کبوترفام ز آتش ارزن فشان کنید امروز.خاقانی.
[ کَ تَ مَ ] (ص مرکب) ارزان قیمت. کم بها: من کبوترقیمتم بر پای دارم سر بها آنقدر زری که سوی آشیان آورده ام . خاقانی.