[ کَ ] (ص نسبی) آنکه کباب بسازد. (بهار عجم) (آنندراج). استاد کباب پز. (ناظم الاطباء). که کباب پختن و فروختن پیشه دارد: کبابی ازان روی پر آب و تاب مرا کرده بر آتش دل کباب. میرزاطاهر وحید ...
لغتنامه دهخدا
[ کِ ] (ع مص) رنج کشیدن و تحمل کردن کاری. (از اقرب الموارد). رنج کاری کشیدن و سختی دیدن. (از منتهی الارب).
[ کَ دَ / دِ / کَ بْ با دَ / دِ ] (اِ) کمان نرم بسیار سست را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). کمان بسیار نرم و بمعنی لیزم که پهلوانان کشند و چله اش از آهن باشد. (غیاث). کمان بسیار نرم که آن ...
[ کَ دَ / دِ ] (اِ) آلتی است آهنین که حلقه هایی مانند زنگ دارد و در زورخانه با آن ورزش کنند. (حاشیهٔبرهان چ معین): به کباده چو بری دست تو ای رشک ملک چون کباده ست به خمیازه کشی کار فل ...
[ کَ بْ با دَ / دِ کَ / کِ دَ ] (مص مرکب) ورزش کردن با کباده که از آلات ورزش زورخانه است. || در تهیه و تدارک رتبه و درجهٔ بالاتر بودن. (ناظم الاطباء). - کبادهٔ وزارت کشیدن؛ داعیهٔ وزارت ...
[ کِ ] (ع اِ) عود. (مهذب الاسماء).
[ کَ رَ / رِ ] (اِ) کبار. کوار. سبدی را گویند که میوه و امثال آن در آن کنند و بر چاروا بار نمایند و از جایی به جایی برند. (برهان). سبدی که میوه و امثال آن بر آن کنند و بر خر کرده در شهر آورن ...
[ ] (اِخ) از طسوج طبرش است. رجوع به تاریخ قم ص ۱۱۷ شود.
[ کُ ] (ع ص) بزرگ سر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). || نرهٔ سطبر بزرگ سر. (منتهی الارب) (آنندراج). || ضخیم. (دزی ج ۲ ص ۴۳۹). || مرد سر در زیر جامه فروکشیدهٔ خفته. (منتهی ال ...
[ کَ ] (اِ) ریسمان و طنابی را گویند که از لیف خرما تابند. (آنندراج). مصحف کبال (حاشیهٔ برهان چ معین).
[ کَ کِ ] (ع ص، اِ) جِ کُباکِب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به کُباکِب شود. || (اِخ) نام کوهی است. (منتهی الارب).
[ کُ ] (اِ) خوک هندی. (فرهنگ فرانسه به فارسی نفیسی).