(اِخ) دهستانی است از بخش داورزن شهرستان سبزوار. دارای ۹۶۹۲ تن سکنه است. آب آن از قنوات و محصول عمده اش غله و پنبه است. این دهستان شامل ۱۳ آبادی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ۹).
لغتنامه دهخدا
[ دَ دَ هَ گِ رِ تَ ] (مص مرکب) کنایت است از عجز و زنهار خواستن، چه زنهاری برگ کاه در دهن گرفته امان می خواهد و این رسم هندوستان است. (غیاث).
[ هُ گِ ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) کاهگل. اندود: این چه زبونی و چه افکندگی ست؟ کاه و گل این پیشهٔ خربندگی ست. نظامی. رجوع به کاهگل شود.
[ اَمْ ] (اِ مرکب) انبار کاه. کاهدان. - کاه از تو نیست کاه انبار از تست؛ آنقدر مخور که زیان کندت. (یادداشت مؤلف).
[ گِ ] (اِ مرکب) گل بکاه آمیخته که دیوار و بام را بدان اندایند. (یادداشت مؤلف): چون سیل خراب کرد بنیاد دیوار چه کاهگل چه پولاد.نظامی.
[ دَ ] (مص) کاستن. کم کردن. (یادداشت مؤلف): مرد برخاست و می گفت واللََّه که از این بنکاهانم و در این نیفزایم. (تفسیر ابوالفتوح رازی).
(اِ مرکب) آن جای که کاه انبارند. کهدان. کاه انبار. (از یادداشتهای مؤلف): خری در کاهدان افتاده ناگاه نگویم وای بر خر وای بر کاه.نظامی. با فلان کس در فلان کاهدان فساد کردی و چون اثر آن در تو ...
[ هِ ] (ع اِ) میان دو کتف ستور. (غیاث). قسمت بالای پشت بدن که گردن بدان پیوندد و آن ثلث بالای ستون فقرات است و در آن شش مهره است. یا میان دو کتف یا پیوندگاه گردن در پشت... ج، کواهل. (از اق ...
[ هِ ] (ص) تن آسان. تن پرور. تنبل. (یادداشت مؤلف). سست. (غیاث): [ چغانیان ] ناحیتی بزرگ است و بسیار کشت و برز و برزیگران کاهل. (حدود العالم). که اندر جهان سود بی رنج نیست کسی را که کاهل ب ...
[ هِ قَ دَ ] (ص مرکب) سست قدم. (آنندراج): ز اشک صید شد چوب قفس سبز چه شد کاهل قدم صیاد ما را؟ ملا آفرین لاهوری (از آنندراج).
[ هِ مِ ] (ص مرکب) سست. (آنندراج). کاهل رو. کاهل قدم. تن آسان.
[ هِ لی یَ ] (اِخ) بطنی از اسد و آنها فرزندان کاهل بن اسد هستند. (صبح الاعشی).