[ سَ / سِ گَ ] (حامص مرکب) عمل و شغل کاسه گر. ساختن کاسه و طبق. قداحه. (منتهی الارب). - فوت کاسه گری؛ کنایه از وارد بودن به دقایق یک عمل. آگاهی از پیچ و خم یک کار و نکات باریکتر از موی آن ...
لغتنامه دهخدا
[ سَ / سِ یِ دَرْ ] (اِخ) اکلیل شمالی را گویند که از جملهٔ چهل و هشت صورت فلکی است و آن هشت ستاره باشد مانند تاجی متصل به میزان و عقرب. (برهان). محکه. قصعة المساکین . کاسهٔ یتیمان. کاسهٔ ل ...
[ سَ / سِ یِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) حق الکتف.
[ سَ / سِ یِ طَمْ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) رجوع بکاسهٔ تار شود.
[ سَ / سِ یِ مَ ] (اِ مرکب) لنتر. آئینه ای بوده که از بالای برج میدان جنگ را روشن میکرده. (مجمل التواریخ گلستانه ص ۲۱۵): کاسه های مهتابی در جمیع بروج روشن نموده که صحرا و قلعه مانند روز ...
[ سَ / سِ یِ هَ یَ / یِ ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) فرستادن همسایگان و برادران چیزی را با یکدیگر و آن را در عرف هند بهاجی گویند و بدین معنی تنها کاسه نیز آمده و بهمین معنی است کاسهٔ همسایه دو ...
(اِ) به یونانی عروق مامیران است که به فارسی زردچوبه نامند. (فهرست مخزن الادویه).
(ع اِ) تره فروش روستا. (منتهی الارب). پیله ور و سودا گری که در دهات رود و از هر چیز جهت فروش داشته باشد. (ناظم الاطباء).
(اِخ) (شهر...) واقع در اراضی پاکتیا و مبدأ حرکت هیئتی که به امر داریوش و به ریاست مردی بنام «اسکیلاس» از اهل «کاریاند» به طرف مشرق سرازیر شدند تا بدانند رود سند کجا به دریا میریزد. (از ا ...
[ ] (اِخ) نام طایفه ای که سربازان آنان در جنگ خشیارشا با یونان در زمرهٔ سپاهیان ایران شرکت داشتند. (از ایران باستان ج ۱ ص ۷۳۹).
[ یَ ] (اِخ) نام طایفه ای بوده که در سواحل جنوبی بحر خزر سکنی داشته اند. (التدوین). طایفهٔ کاسپین که از شعب مارد یا مازد است از شعب دیگر جری تر و پر دل تر بوده اند و غالباً از کوهستان مازد ت ...
(ص نسبی) منسوب است به کاسکان. (انساب سمعانی ورق ۴۷۱ ب). رجوع به کاسکان شود.