[ سَ / سِ ] (اِ) خارپشت. (رشیدی). رجوع به ریکاسه و ژکاسه و ژکاشه شود.
لغتنامه دهخدا
(اِخ) ژان. نام نقاش وقایع تاریخی و مصور فرانسوی. مولد بزانسون و وفات در پاریس (۱۸۰۶ -۱۸۹۴ م.).
[ گُ لُ ] (فرانسوی، ص، اِ) مرد خودآرا که پیوسته در لهو و لعب و مجالس رقص وقت بگذراند.
[ کُ ءَ دا ] (ع اِ) دم سرد دراز. (منتهی الارب). تنفس دراز از اندوه یا رنج. (از اقرب الموارد). دم سرد دراز و آه. (ناظم الاطباء).
[ کُ ئو ] (ع اِ) جِ کأس. جامهای شراب خوردن یا جامهای باشراب. (از منتهی الارب). رجوع به کؤوس شود.
(ع ص) ضعیف. جبان. (صراح اللغة). || سست و بددل. کاءَة بالتاء و کیی و کیاة بفتحهما مثله. (منتهی الارب). || (مص) ترسیدن. (منتهی الارب).
[ ءِ ] (ع ص) نعت فاعلی از کید. مکّار. (غیاث) (آنندراج).
[ ءِ ] (ع ص) موجودشونده. (از منتخب) (غیاث). موجود. هست. - کائن بودن؛ موجود بودن. تکوین شدن. - کائن شدن؛ مستقر شدن. استقرار یافتن. استوار شدن. || واقع شونده: المقدر کائن. || چند. کایّن. ...
[ ءِ نُ مَ ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) کنایه از مخلوقات. (غیاث) (آنندراج). رجوع به کائناً من کان شود.
(اِخ) گیوم دُ. نقاش آلمانی، متولد در ارولسن (۱۸۰۵ -۱۸۷۰ م.). مؤلف «جنگ هونها».
[ ءُ ] (اِخ) ایبراهم. شاعر انگلیسی متولد در لندن (۱۶۱۸ -۱۶۶۷ م.).
[ ءُ پُ ] (اِخ) شهری از هند (ایالات متحدهٔ اگره -اود) دارای ۲۲۰۰۰۰ تن سکنه. صنعت آن کارخانهٔ پنبه ریسی. بسال ۱۸۵۷ م. سربازان قشون هندوستان، اروپائیان را در این شهر قتل عام کردند.