[ یِ ] (اِخ) نام کوهی بناحیهٔ نقره در طریق مکه.
لغتنامه دهخدا
[ یِ ] (ع ص) نرم. آسان. سبک.
[ یِ ] (اِخ) نام رودیست، سرچشمهٔ آن بمغرب گردنهٔ کندوان و شعب آن به طالقان رود.
[ یِ ] (ع ص، اِ) جِ آینة.
[ یَ دَ / دِ ] (اِ) جِ آینده. آنان که آیند. || آنان که پس از این یا پس از ما بدین جهان آیند. مقابل گذشتگان.
[ یِ نَ / نِ ] (اِ) نقش هلال وار که بر دم طاوس است.
[ یِ نَ / نِ ] (اِ) پاره های آهن که جنگجویان بر پشت و سینه و ران راست کردندی دفاع را، و ظاهراً مجموع آن را چهارآینه یا چارآیینه خواندندی : سازد فلک ز عزم تو دایم سلاح خویش دارد شجاع روز ...
[ یِ نَ / نِ ] (اِ) ظاهر پوست گاو از پستانها تا دُبُر. || وضع موی این قسمت از پوست در ماده گاو که بعقیدهٔ بعض علماء فن کیفیت و چگونگی شیر را در اختلافات آن توان شناخت.
[ یِ نَ / نِ اَ ] (حامص مرکب) عمل آینه افروز. روشن گری.
[ یِ نَ / نِ بَ ] (اِمص مرکب) عمل تزیین خانه و کوی با نهادن آیینهٔ بسیار بر دیوارها و جز آن.
[ یِ نَ / نِ ] (حامص مرکب) عمل آینه دار: دریغ آمدم همی تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران. (گلستان). || سرتراشی. گرّایی. سلمانی گری. حلاقی. مُزَیِّنی. || دلاکی. || حجامی.
[ یِ نَ / نِ ] (ص مرکب) چون آینه. رخشنده. صافی.