[ کِ کِ هَ / هِ ] (اِ) عاقرقرحا. رجوع به عاقرقرحا و آککرا شود.
لغتنامه دهخدا
[ دَ ] (مص) در حاشیهٔ فرهنگ اسدی (خطی) که در ۷۶۶ هـ .ق . کتابت شده بنام قریح [ شاید: قریع الدهر ] این بیت ضبط شده است (و این حاشیهٔ ظاهراً تحفةالاحباب حافظ اوبهی است): عبدای توام مریز م ...
[ کِ ] (ع ص، اِ) جِ آکِله. خورندگان (زنان) .
[ کِ لَ تُلْ اَ ] (ع ص مرکب) جگرخوار. جگرخواره. || (اِخ) لقب هند، زن ابوسفیان، مادر معاویه.
[ کِ لَ تُلْ لَ ] (ع اِ مرکب) کارد. || چوب دستی آهن دار. || آتش. || تازیانه.
[ کِ لَ ] (ع ص، اِ) تأنیث آکِل. خورنده (زن). || هر قرحه که گوشت را خورد. || خوره. خوره باد. (ربنجنی). || قسمی ریش که بر اندام افتد و گوشت را خورد. و این غیر ارمنی دانه است. جذام. و ...
[ کُ ] (ع اِ) جِ اَکم و اَکم جِ اَکَمَه است.
[ کَ دَ / دِ ] (ن مف) پُر. انباشته. مملو. ممتلی. مکتنز. مشحون. مُختزَن : بایوان یکی گنج بودش [ فرنگیس را ] نهان نبد زآن کسی آگه اندر جهان یکی گنج آکنده دینار بود گهر بود و یاقوت بسیار بو ...
[ کَ نَ نْ دَ / دِ ] (نف) آنکه آکند: چو در کوه شد گنجها ناپدید کسی چهرهٔ آکننده ندید.فردوسی.
[ کَ دَ ] (مص) آکندن. پر کردن. انباشتن. || جای دادن : آنکه اندر جهان ندارد گُنج چون توان آکنیدنش در کُنج؟اوحدی. || به خاک سپردن. دفن کردن. زیر خاک کردن. دفین کردن : مرا مرده در خاک ...
(اِ) بوم. جغد.
(اِ) میوهٔ صحرائی. || قلاب. برای هر دو معنی، رجوع به آکج شود.