[ تَ / تِ ] (ن مف) کشیده. برکشیده. بیرون آورده. برآورده. آخته. آهخته. آهنجیده. لنجیده. مسلول. مُشهّر. و رجوع به آهیختن، آهِختن، آختن و آهنجیدن شود.
لغتنامه دهخدا
(اِ) آهن. حدید: و معادن، چون مس و برنج و آهین برای آلات را. (کیمیای سعادت). و این همه را به آلات حاجت افتاد از چوب و آهین و پوست و غیر آن. (کیمیای سعادت).
(اِ) آب : کی تواند که همچو ماغ چکاو بزند غوطه در میانهٔ آو.سنائی یا لطیفی؟ دستی که جود با کف او آشناوش است دستی که آو در یم او آشناور است. شرف شفروه. بیت شرف شفروه شاهد این دعوی نتواند بود ...
(اِ) مخفف آواز. آواز. بانگ. ندا. آوازه. صوت. (صراح). آوای. ازمل : ای بلبل خوش آوا آوا ده ای ساقی آن قدح را با ما ده.رودکی. هزارآوا به بستان در کند اکنون هزارآوا. رودکی. دمنه را گفتا که تا ...
(صوت) آوخ. آه. وای. افسوس. دردا: آواخ ز پیمان و ز پیمانهٔ او.مولوی. || (اِ) قسمت. نصیب. (برهان). || آوای نرم. همس. صوت خفی. حسیس. و رجوع به نرم شود.
(اِخ) نام قومی از مردم ارال و آلتائی که مدت سه قرن بر اروپا تاختن بردند و در ۱۶۸ هـ .ق . شارلمانْی آنان را دفع کرد.
(ص) از خانمان و یا وطن و جز آن دورافتاده. دربدر: لجاج و مشغله ماغاز تا سخن گویم که ما ز مشغلهٔ تو ز خانه آواریم. ناصرخسرو. بمن سپرد و ز من بستدند فرعونان شدم بعجز و ضرورت ز خانمان آوار. ...
[ جَ / جِ ] (اِ) آوارچه. روزنامه و فرد حساب یومیه. (بهار عجم). گمان میکنم این کلمه مصحف اَوارِجه معرّب اواره است: الاوارجه؛ من کتب اصحاب الدواوین فی الخراج و نحوه. (فیروزآبادی: وَرَج). ال ...
[ رَ / رِ ] (ص) آوار. از وطن دورافتاده. سرگردان. دَربِدر. غریب : ایا گم شده بخت و بیچارگان همه زار و غم خوار و آوارگان.فردوسی. که آوارهٔ بدنشان رستم است که از روز شادیش بهره کم است...فر ...
[ رَ / رِ ] (اِ) حساب. دفتر حساب. اوارجه. آمار. آماره. آوار که حسابهای پراکندهٔ دیوانی در آن نویسند: بس دیر نمانده ست که ملک ملکان را آرند بدیوان تو آواره و دفتر.معزی.
(حامص) آوارگی. || (اِ) خاکها و سنگهای توده از خرد شدن و فروریختن کوه.
(اِخ) نام محلّی در حدّ غربی ایران، نزدیک کوه کلاعه بساحل سیروان.