[ هِ تَ / تِ ] (ص، ق) آرام. بی شرور: اوهر، شهرکیست به بر کوه نهاده و با آبهای بسیار، جائی بسیارکشت و مردمانی آهسته. (حدودالعالم). شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن صبور گردد و آهسته گاه باداف ...
لغتنامه دهخدا
[ هِ تَ / تِ ] (حامص مرکب) چگونگی و صفت آهسته کار. بطوء. کندی. || تأنی. نرمی. آرامی.
[ هُ بُ ] (نف مرکب) آهُن بُره. نقاب. نقب زن. آهون بُر.
[ هَ ] (ن مف مرکب) که با آهن تفته گرم شده باشد. - آب آهن تاب؛ آبی که آهن تفته در آن افکنند یا فروبرند و در طب بکار است.
[ هَ تَ ] (ص مرکب) که تن از آهن دارد: خزروان بدو گفت کاین یک تن است نه آهن تن است و نه آهرمن است.فردوسی.
[ هَ یَ / یِ ] (اِ مرکب) آلتی فلزین مرکّب از چهار دیواره که بر آتش نهند و سیخهای کباب بر آن گردانند بریان کردن را. || بعض فرهنگها بدان معنی دهن دره و خمیازه داده اند. رجوع به آه ...
[ هَ ] (ن مف مرکب) آهن پوشیده. پوشیدهٔ به آهن. - آهن پوش کردن شیروانی؛ پوشیدن آن به تنکهٔ آهن.
[ هَ ] (حامص مرکب) عمل کوفتن آهن. || کار و شغل آهن کوب. || (اِ مرکب) دکان آهن کوب.
[ هَ گُ ] (نف مرکب) آنکه آهن گدازد: بر این روزگاری برآمد براز [ ظ: دراز ] دم آتش و رنج آهن گداز گهرها یک اندر دگر ساختند وزآن آتش تیز بگداختند.فردوسی.
[ هَ ] (نف، ق) در حال آهنجیدن.
[ هَ دَ ] (مص) بیرون کردن. بدر آوردن. کشیدن. لنجیدن : گفت فردا نشتر آرم پیش تو خود بیاهنجم ستیم از ریش تو.رودکی. بگویم چه گوید چهارند یاران بیاهنجم از مغز تیره بخارش.ناصرخسرو. چونکه آن ...
[ هَ دَ / دِ ] (ن مف) بیرون کرده. برکشیده. مسلول. مشهر. آخته. آهیخته. آهخته. || مسلوب. برکنده. || مجذوب.