[ خَ ] (حامص مرکب) عمل آنتیک خر.
لغتنامه دهخدا
[ فُ ] (نف مرکب) آنکه آنتیک فروشد.
[ فُ ] (حامص مرکب) حرفت آنتیک فروش. || (اِ مرکب) دکان آنتیک فروشی.
(اِ مرکب، ق مرکب) از اسماء اشاره بجائی دور چون ثَمَّ و هنا و هنالک در زبان عرب : از آنجا به نزدیک مادر دوان بیامد چو خورشید روشن روان.فردوسی. چو آنجا رسید آن گرانمایه شاه پذیره شدش پهلو ...
[ نِ ] (ع ص) دم برآرنده از تاسه و جز آن. بسختی نفس کشنده. || آنکه تَنحنح کند. آنکه سینه روشن کند. || مجازاً، بخیل، یعنی آنکس که چون چیزی از او خواهند تنحنح آرد از بخل. ج، اُنَّح.
[ نَ ] (ع ن تف) خوگیرنده تر. مأنوس تر.
[ نِ تَ ] (اِ مرکب) بضبط صحاح الفرس، خلاخانه. متوضّا. مَبرز. رجوع به آبشتنگاه و آپشتنگاه شود.
(اِ) اَنقون. ایقون. گلگنده. وردالمنتن. و نوعی از آن دورس و معرب آن دریاس است.
[ نَ / نِ ] (هندی، اِ) شانزده یکِ قیراط: الماسی بوزن پنج قیراط و دو آنه. || شانزده یکِ روپیه.
[ چِ ] (ضمیر +حرف ربط + ضمیر) مخفف آنچه ترا: بدو گفت زال ای پسر هوش دار هر آنچت بگویم ز من گوش دار.فردوسی.
[ نَ ] (صوت، ق) کلمه ای است برای اشارهٔ به دور، اعم از مکان یا زمان. مقابل اینک که برای اشارهٔ نزدیک است : آنک بنگر ز روی او یکسر کآرام نماندش گه زادن.مسعودسعد. گر دند خواهی اینک، ور تو ...
[ کِ ] (ضمیر +حرف ربط +ضمیر) مخفف آنکه اَش. آنکه او را: هر آن شمعی که ایزد برفروزد هر آنکش پف کند سبلت بسوزد. ابوشکور (از تحفهٔ اوبهی).