[ تی تِ ] (اِخ) نام فیلسوف یونانی متولد در آطینه (آتن)، تلمیذ سقراط و مؤسس و بانی طریقهٔ کلبیون. و این طریقه خیر اعلی را در ترک و اهمال غنا و مقام و لذات میشمرد. دیوجانس معروف کلبی از شاگ ...
لغتنامه دهخدا
[ دِ گَ ] (ضمیر مبهم مرکب) دیگری. والآخر: هر دو یک گوهرند لیک بطبع این بیفسرد وآن دگر بگداخت.رودکی.
[ گَ ] (ضمیر مبهم مرکب) آن دگر. آن یک : که وقتی در بیابان مانده بودم او مرا بر شتری نشاند و از دست آن دیگر تازیانه خورده ام. (گلستان).
[ یِ ] (اِخ) گروهی از مردم گیلان که میان سپیدرود و کوه نشینند. و آنان را یازده ناحیت است: خانکجال، ننک، کوتم، سراوان، پیلمان شهر، رشت، تولیم، دولاب، کهن رود، استراب، خان بلی. (حدودالعالم).
[ کُ ] (ضمیر +حرف ربط) آنچه : بنزد سیاوش خرامید زود بر او برشمرد آن کجا رفته بود.فردوسی. و رجوع به کجا شود. || آن کس که : آن کجا تیزت [ ظ: سَرْت ] برکشید بچرخ باز ناگه فروبَرَدْت به خَ ...
[ کَ ] (صفت +ضمیر مبهم) آن آدمی. آن شخص، به معنی «مَن» عرب : چنین گفت آن کس که پیروز گشت سر بخت او گیتی افروز گشت...فردوسی. که اسفندیار از بنه خود مباد نه آن کس بگیتی کز او هست شاد.فردوس ...
(ع اِ) جِ اِنی ََ و اَنی ََ و اِنْو. ساعتها. هنگامها. (ربنجنی). وقتها. - آناءاللیل؛ کرانه ها و ساعتهای شب. اوقات شب.
(اِخ) نام مملکتی بمشرق شبه جزیرهٔ هندوچین بوسعت ۱۴۷ هزار کیلومتر مربع و ۵۶۰۰۰۰۰ تن مردم. کرسی آن هوء و از شهرهای مهمّ آن توران و محصول آن ابریشم و برنج باشد.
(ضمیر) جِ آن. آن کسان. ایشان. اوشان. آنها: همه تفاخر آنان بجود و دانش بود همه تفاخر اینان بغاشیه ست و جناغ. منجیک. آنانکه محیط فضل و آداب شدند در جمع کمال شمع اصحاب شدند ره زین شب تاریک نبر ...
[ نَ / آنْ تْ ] (ضمیر +ضمیر) مخفف آن تو را. || (صوت) زهی. خه خه. خَه. (برهان).
(فرانسوی، ص، اِ) (از لاطینی آنتی کواوس، به همین معنی) ظرف یا جامه یا کتاب یا فرش یا مجسمه و مانند آن سخت دیرینه. || در تداول فارسی، سخت بد. سخت زشت و کریه.