[ اَ مَ ءِ ] (اِخ) ابن عثمان. رجوع به عثمان زاده شود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ مَ خُ رُ وی ] (اِخ) رجوع به طایفهٔ ایهاوند شود.
[ اَ مَ دِ ؟ ] (اِخ) ابوحامد احمدبن خضرویهٔ بلخی. یکی از مشایخ و بزرگان متصوفهٔ خراسان. او معاصر بایزید بسطامی و یحیی بن معاذ رازی بود و با هردو صحبت داشته و هجویری گوید: وی طریق ملامت سپر ...
[ اَ مَ خَ ] (اِخ) ابن محمدبن دَلاّن. او شیخ حمزهٔ کنانی است. (تاج العروس مادهٔ خَیش).
[ اَ مَ دِ سَ ] (اِخ) رجوع به احمدبن سهل شود.
[ اَ مَ فُ آ ] (اِخ) خدیو مصر از ۱۳۳۶ هـ . ق. (؟)
[ اَ مَ دِ قَ رَ جَ ] (اِخ) وی از خاندان یکی از فرمانروایان ایران است. در جوانی در اثر جذبه ای ترک یار و دیار گفت و شیفته سار سر بصحراها نهاد و عاقبت در اوائل تأسیس دولت عثمانی بآسیای ص ...
[ اَ مَ دِ نَ / نِ ] (ترکیب وصفی، ضمیر مبهم مرکب) همان کس بی تغییری در خَلق و خُلق. - امثال: من همان احمد پارینه که هستم هستم : گفتمت امسال شوی به ز پار رو که همان احمد پارینه ای.سنائی ...
[ اَ مَ ] (اِخ) قریه ای است از قراء ریوند از نواحی نیشابور در نزدیکی بیهق و آن آخرین حدود ریوند باشد. (مراصد ص ۱۶) (معجم البلدان ج ۱ ص ۱۴۴).
[ اَ مَ ] (اِخ) محلی است در استان نهم.
[ اَ مَ ] (اِخ) محلی کنار راه بروجرد و خرم آباد میان حاجی آباد و قروق در ۴۶۷۶۰۰ گزی طهران.
[ اَ مَ بَ ] (اِخ) صاحب مراغه. وی مردی شجاع و سخی بود لشکریان او پنجهزار بودند. باطنیه با وی غدر کردند و او در سال ۵۰۸ هـ . ق. درگذشت.