[ اَ مَ ] (اِخ) قماج (امیر). حاکم ترمذ بزمان سنجر و چون سنجر پس از چهارسال که در دست غزان بود تدبیر فرار کرد بامیراحمد قماج پیغام داد که کشتیها در کنار آب آمویه معد و مهیا سازد. روزی امیر ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ مَ ] (اِخ) کسروی (سید...). از فضلای معاصر مقتول بروز دوشنبهٔ بیستم اسفند ۱۳۲۴ هـ . ش. او راست: لهجهٔ آذری. شهریاران گمنام در سه مجلد. نام شهرها و دیه های ایران در ۲ جلد. تاریخ ۱۸ ساله ...
[ اَ مَ ] (اِخ) کشائی. رجوع به احمدبن الحسین المستوفی... شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) کلبی. کاتب مأمون خلیفه. یکی از خوشنویسان معروف در خط عربی. (ابن الندیم).
[ اَ مَ ] (اِخ) کمال پاشا (۱۲۶۷ - ۱۳۴۱ هـ . ق.). احمد کمال بن حسن بن احمد علامهٔ اثری یکی از نوابغ مصر. مولد و منشأ و وفات او در قاهره بود و زبانهای عربی و فرانسه و انگلیسی و آلمانی و ترکی ...
[ اَ مَ ] (اِخ) کمال الدین. رجوع به احمدبن عمربن احمد... شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) گیلانی. (مولانا نظام الدین...). خوندمیر در حبیب السیر (ج ۲ ص ۳۹۴) آرد که: او از مشاهیر منجمان فطنت نشانست و از علم رمل و طالع مسئله نیز وقوفی تمام دارد و آن جناب در زمان ...
[ اَ مَ ] (اِخ) متنبی. رجوع به متنبی و رجوع به ابوالطیب متنبی شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) متوکل. رجوع به احمد رسّی... شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) محب طبری مکی. رجوع به احمدبن عبداللََّه... شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) محمدی اشرفی حنفی. او راست: البرهان فی فضل السلطان.
[ اَ مَ ] (اِخ) مُرسی. رجوع به احمدبن محمدبن احمد مرسی... شود.