[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن عبدالقادربن مکتوم حنفی، مکنی به ابومحمد و ملقب بتاج الدین. وی یکی از شُرّاح شافیهٔ ابن حاجب است. وفات او به سال ۷۴۹ هـ .ق . بود.
لغتنامه دهخدا
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد عرافی [ کذا ]، مکنی به ابوالقاسم. او راست: حل الرموز و فتح اقفال الکنوز.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد عسقلانی. او راست: مناقب الشیخ ابی العباس احمد الحرار بنام نزهةالابرار.
[ اَ مَ ] (اِخ) (میرزا) ابن محمد علی میرزا، صدر دیوان اعلی، ملقب بصدرالممالک. از بزرگان عهد کریمخان. رجوع به بمجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص ۳۱۴ شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد عمودی لغوی همدانی، مکنی به ابوعبداللََّه. عالمی لغوی از مردم شهر همدان. شیرویةبن شهردار ذکر او آورده و گوید: او از عبدالرحمان بن همدان الجلّاب و ابوالحسین محمد حر ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد العیالی. رجوع به عیالی ابوجعفر ... شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد الفارسی، مکنی به ابوالعباس، نزیل قاهره، محدث معمر. وی از ابوالوقت سجزی روایت دارد. وفات او بسال ۶۵۶ هـ .ق . بود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد فناکی. یکی از فقها. رجوع بتاج العروس مادهٔ فنک شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد قرطبی.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد قسطلی.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد قیسی حناوی مالکی، مکنی به ابوالعباس شهاب الدین. متوفی به سال ۸۳۸ هـ .ق . او راست: الدرةالمضیئة فی علم العربیة.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد الکاتب. ابوعبیداللََّه محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است. (الموشح چ مصر ص ۶۱ و ۳۵۰).