[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد اشبیلی نباتی، مکنی به ابوالعباس و معروف به ابن رومیة. و حاجی خلیفه کتاب دیگری به نام الروائع به احمدبن محمد اشبیلی اندلسی نسبت می کند و در اینجا او را شهاب فاضل [ ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد اشمونی حنفی نحوی. او راست لامیه ای موسوم به التحفةالادبیة فی علم العربیة. وفات وی ۸۰۹ هـ .ق . بود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد اصبحی عتابی، مکنی به ابوالعباس. او راست: شرح تسهیل ابن مالک. وفات وی به سال ۷۷۶ هـ .ق . بود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد الاصبعی القاضی البحرانی. رجوع بروضات ص ۲۵ س ۱ شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد امین. او راست: فرائدالفوائد فی بیان العقائد طبع آستانه ۱۲۱۹ هـ .ق . (معجم المطبوعات).
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد بسیلی. وی شاگرد ابن عرفه بود و تفسیر ابن عرفه را چنانکه شنیده نقل کرده است. وفات او۸۳۰ هـ .ق . است.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد بصراوی.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد بصری، مکنی به ابویعلی و معروف به ابن سوّاف. فقیه مالکی. وی مردی وَرِع و عارف بحدیث و رئیس مالکیهٔ عراق بود. و بسنّ نودسالگی در ۴۹۰ هـ .ق . درگذشت.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد بغدادی، مکنی به ابوالحسین. رجوع به ابن قطان احمد... و رجوع بروضات ص ۵۸ س ۶ شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد بلدی. طبیبی مشهور از شاگردان ابوجعفر احمدبن محمدبن ابی الأشعث است. و ابوجعفر کتاب الادویةالمفردة را بخواهش احمد بلدی نوشته است. (عیون الانباء ج ۱ ص ۲۴۶ س ۲۰). و ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد تلمسانی، مکنی به ابوالعباس. وی مدونة فی فروع المالکیهٔ عبدالرحمان بن قاسم و نیز فروع ابن حاجب را شرح کرده است.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمد ثالث. چهاردهمین از سلاطین عثمانی. رجوع به احمدبن محمد پسر محمد ثالث شود.