[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن عمران بابلی. او راست: اسئلةالقرآن و اجوبتها موسوم به فتح الرحیم لکشف ما یلبس من کلامه القدیم.
لغتنامه دهخدا
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن عمروبن خره، مکنی به ابونصر. محدث است.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن عیسی برلسی فارسی، مکنی به ابوالعباس و مشهور به احمد زروق. او راست: شرح اسماءاللََّه الحسنی. وفات وی به سال ۸۹۹ هـ .ق . بود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن فضل دینوری، مکنی به ابوالفضل و مشهور به ابن خازن. وی شاعر و استاد یگانهٔ خط در عصر خویش بود. دیوان او را نصراللََّه کاتب پسر او جمع کرده. او راست: کتاب القناعة. ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن محمدبن فهد الاسدی، ملقب به جمال الدین. فاضل فقیه مجتهد زاهد عابد وَرِع تقی نقی. در سال ۷۵۷ هـ .ق . تولد یافته در بلدهٔ حله نشو و نما کرد. چون درجهٔ رشد و تمیز را ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن القاسم یا محمدبن احمد، مشهور به ابوعلی رودباری بغدادی. رجوع به ابوعلی رودباری احمدبن محمدبن القاسم یا محمدبن احمد... و رجوع بروضات الجنات ص ۵۹ شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن محمدبن ابی الاشعث الفارسی، مکنی به ابوجعفر. طبیب و فیلسوفی از مردم فارس صاحب تألیفات کثیره در حکمت و طب. ابن ابی اصیبعة در عیون الانباء گوید: احمد را عقلی وافر ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن محمدبن عبدالواحدبن صباغ، مکنی به ابومنصور. او راست: مکارم الاخلاق.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن محمدبن محمد القیسی القرطبی النحوی المقری الزاهد، مکنی به ابوجعفر و معروف به ابن حجة قرطبی. صاحب طبقات گوید: ابن عبدالملک آورده است که: احمد از اکابر استادان مقر ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن محمود یزدی. رجوع بروضات ص ۲۶۵ س ۱۶ شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن المظفربن محتاج چغانی. رجوع به ابوعلی احمدبن محمدبن المظفربن محتاج چغانی و رجوع به لباب الالباب عوفی ج ۱ ص ۲۷ س ۹ شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن محمدبن منیر. رجوع به احمدبن محمدبن منصور... شود.