[ اَ مَ ] (اِخ) ابن عمربن ابراهیم انصاری قرطبی مکنی به ابوالعباس و ملقب به جمال الدین محدث مالکی نزیل اسکندریه. وی صحیحین را مختصر کرده و او راست: شرح تلخیص صحیح مسلم موسوم به المفهم لما ...
لغتنامه دهخدا
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن عمربن الضحاک المصری. خوندمیر در حبیب السیر (ج ۱ ص ۲۹۸) آرد که در همین سال ۲۹۳ هـ . ق. احمدبن عمر الضحاک المصری که در اصفهان قاضی بوده و در اصناف علوم تصانیف دارد از عا ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن عمربن عثمان جندی. وی نجدیات ابومطهر ابیوردی را شرح کرده است.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن عمر بصری نحوی. یاقوت گوید: روی عنه ابوبشر عن ابی المفرح الانصاری عن ابن السکیت روی عنه ابوعبداللََّه محمّدبن المعلی بن عبدالازدی. (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج ۲ ص ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن عمر شیخ بن تیمور ملقب بمیرزا امیرک. او در ۸۱۱ هـ . ق. از دست عم خود شاهرخ بامارت اوزجند منصوب شد. سپس در جنگی که میان او و الغ بیک در گرفت مغلوب گردید و به مغولستان گر ...
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن عمروبن عبدالخالق حافظ و محدث مکنی به ابوبکر و معروف به بزار صاحب مسند و پدر ابوالعباس محمد است. (تاج العروس مادهٔ ب ز ر).
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن عمر هندی ملقب به شهاب الدین. او راست: شرحی بر کافیهٔ ابن حاجب. و وفات او به سال ۸۴۹ هـ . ق. است.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن عمیربن خوصا. رجوع به ابوالحسن احمد ...در ذیل لغت نامه شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن عیاش. رجوع به ابوبکربن عیاش موسوم بمحمد شود.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن عیسی. صاحب المدینة معاصر سعید بن عبدربه. (عیون الانباء ج ۲ ص ۴۴).
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن عیسی بن جنیه. محدث است.
[ اَ مَ ] (اِخ) ابن عیسی خراز مکنی به ابوسعید. صاحب صفة الصفوة گوید: جنید گفت اگر از ما آن خواهند که ابوسعید خراز بر او بود هر آینه همگی هلاک شده ایم. علی گوید: از ابراهیم از حال ابوسعید ...