[ جِ ] (ترکی، اِ) آلاچیق. نوعی از خیمه که از جامهٔ سطبر و گنده کنند. || کلبه ها که به صورت خیمه های تاتار باشد.
لغتنامه دهخدا
(اِخ) نام خُرّه ای در ناحیهٔ ولوپی بسوادکوه مازندران. || نام قریهٔ بزرگ این خُرّه.
[ لَ / لِ ] (اِ) شقایق. (برهان). الاله. لاله، یا لالهٔ نعمان : چون دواتی بُسَدین است خراسانی وار باز کرده سر آلاله بطَرْفِ چمنا.منوچهری. و بیت ذیل که لفظاً و معناً صورت دیگر بیت فوق است ...
[ مُ ] (فرانسوی، ص مرکب) بِرَسْم. به آئین. چنانکه باب است.
[ بَ ] (اِخ) نام خُرّه ای از سراب آذربایجان، وسعت آن سی فرسنگ مربع و دارای بیست وهفت قریه، مرکز آن را آلان نامند. حد شمالی این خرّه مشگین شرقی و جنوبی آن شقاقی و غربی خانمرود است.
(اِخ) نام کوهی بمغرب دریاچهٔ خزر.
[ وَ / وِ ] (اِ) آلاو. اَلَو: ز چشمان آنقدر اخگر ببارم که گیتی سربسر آلاوه گیرد.باباطاهر. || دیگدان. جائی که در آن آتش روشن کنند. (برهان).
(اِ) هیل، و امروز هِل گویند.
[ یِ ] (اِمص، اِ) اسم مصدر و فعل آلودن. آلودگی. || مجازاً، فسق. فجور. عیب. (برهان). تردامنی. ناپاکی : از ایشان ترا دل پرآلایش است گناه مرا جای پالایش است.فردوسی. بران از دو سرچشمهٔ دید ...
[ یِ ] (ص مرکب) دارای آلایش. آلوده : مبر آنجا دل آلایشناک صحبت پاک نیابد جز پاک.جامی.
[ لِ تَ ] (اِخ) آلب تگین. اَلب تکین. نام یکی از امراء آل بویه. او در بغداد در جنگ با عزالدوله بختیار مغلوب گردیده بشام گریخت و شام را از ریّان عامل خلفای فاطمی انتزاع کرد و چندی بدانجای ف ...
(اِخ) آلبانیا. نام دولتی کوچک از بالکان بساحل آدریاتیک با ۸۳۱۰۰۰ مردم، و از شهرهای بزرگ آن اسکوتاری و دوراتسو (دورِس) است. این مملکت از سال ۱۹۱۲ م. مستقل شده است. زبان این قوم شعبه ای از ز ...