(اِخ) سفیدرود. و آن دارای دو شعبه است، یکی موسوم به قتورچای که از خوی گذرد و دیگری رود مرند که در جنوب ماری کند به قتورچای پیوندد و در ماریکند شعبهٔ اصلی آقچای که از جنوب چالدران جاری است ...
لغتنامه دهخدا
[ گُمْ بَ ] (اِخ) نام محلی نزدیک شرف خانه، بساحل دریاچهٔ ارومیّه.
(حامص) چگونگی و کیفیت و صفت آقا.
(اِخ) نام تیره ای از طایفهٔ بوئراحمدی.
(اِخ) آقابابا. نام قریه ای بزرگ در راه قزوین و رشت میان حسین آباد و رشت، در ۱۷۰ هزارگزی طهران، و سنجد آن بخوبی مشهور است.
[ بَ ] (ص مرکب) متملق. چاپلوس. آنکه هرچه دیگری گوید تصدیق کند خوش آمدِ گوینده را.
(ترکی، اِ مرکب) (شاید از ترکیِ آقا، سید +سی، حرف اضافه) نامی از نامها: حاج میرزا آقاسی. - اشیک آقاسی؛ رئیس دربار. - قوللرآقاسی؛ رئیس غلامان خاصه. داروغهٔ دیوان خانه. و رجوع به آغاچی شود.
(معرب، اِ) نام گیاهی که آن را بیلسان و بیلاسان و شُبوقه و خمان کبیر و یاس کبود گویند. اَقطی. اقطی بزرگ. نام آن بلاطینیه، سامبوکوس نیگرا، باشد.
[ چَ / چِ ] (ترکی، اِ) اَخْچه. اَقْچه. زر یا سیم مسکوک، و توسعاً، هر مسکوکی : وز پی آن تا زند سکه به نام بقاش میزند از آفتاب آقچه موزون فلک.خاقانی. آقچه زر گر هزار سال بماند عاقبتش جای هم ...
(اِ) نام دیوی مادینه، یعنی پری بدکار در خرافات زنانه که بشب ششم جگر زچگان بَرَد و آنان را هلاک کند. || بیماری که زن نوزاده را رسد تا شش روز پس از وضع حمل. - مثل آل؛ زنی بداندرون و بدخ ...
[ لُ ] (اِ مرکب، از اتباع) آل آجیل. آجیل و جز آن. آجیل با امثال آن.
[ لُ اَدْ یَ / یِ ] (اِ مرکب، از اتباع) ادویه و جز آن. و از آن فلفل، زردچوبه، دارچین، هیل، میخک، بیخ جوز و امثال آن مراد است.