[ اِ ] (اِخ) نام دریای تزه در اساطیر یونانی.
لغتنامه دهخدا
[ اِ ] (ع مص) کارهای متواتر کردن و میان هر دو کار مهلت بودن.
[ اَ ] (ع اِ) جِ تَرَح. غمها.
[ اَ ] (از ع، اِ) (مصحف اثرار) زرشک. زرَک. (بحر الجواهر). زارَخ. انبرباریس . زنبر. زَنبل. و صاحب برهان گوید آنرا با ثاء مثلثه و زاء معجمه نیز گفته اند. و به اشرار با شین و راء مهمله نیز همی ...
[ اَ ] (ع ص، اِ) جِ تُرک. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). جِ ترکی . تُرک. ترکان : شیاطین اتراک از شیشهٔ ضبط بیرون افتادند و اتراک را از تازیکان جدا کردند. (جهانگشای جوینی). بأبی الذی لاتست ...
[ اَ رِ بَ ] (ع اِ) جِ تُراب. خاکها.
[ اُ رُج ج ] (معرب، اِ) جِ اُتْرُجَّه (معرب از فارسی ترنج). مَتک. (زمخشری). زرین درخت. (ریاض الأدویه). باتو. اُترُنجه. تُرنج. (زمخشری). و فی شرح الفصیح للمرزوقی: الأترج فارسی معرب. (المزه ...
[ اُ رُجْ جی یَ ] (ع اِ) بارنجبویه. بادرنجبویه.
[ اَ رَ ] (ع ص) آنکه در میانهٔ لب برین تندی دارد. || (ن تف) مرفّه تر. برفاه تر. - امثال: اترف من ربیب نعمةٍ؛ الترفة النعمة والربیب المربوب، یضرب للمنعم علیه. (مجمع الامثال میدانی).
[ اُ ] (معرب، اِ) ترنج. اترج.
[ اُ ] (ع اِ) شاگرد شحنه. (مهذب الأسماء). چاکر شحنه. شاگرد سلطان که بی وظیفه همراه باشد. || سرهنگ زاده. || غلام کوچک. پسر خرد. کودک رسیدهٔ ببلوغ. || پیادهٔ کوتوال. || چاووش. و او ...
[ اِ ] (اِخ) از نواحی قدیم ایطالیا بین رود تیبر و جبال اَپنن و دریای تیره. مردم این سرزمین از نژاد آریائی بودند و اصل ایشان بنا بگفتهٔ هرودتوس از لیدی بود. چون در عقل و هوش بر دیگر ساکنی ...