[ ] (اِ) بیونانی راتینج است. رجوع به ابیشون شود. و البته یکی مصحف دیگری یا هردو مصحف کلمهٔ ثالثی باشند.
لغتنامه دهخدا
[ ] (اِخ) موضعی در بلنسیه. (دمشقی). و رجوع به ابیخه شود.
[ اَ ] (اِ) نام گیاهی است.
[ اَ ] (اِ مرکب) پاره ای لغت نامه های فارسی این کلمه را معنی بیداد داده و به بیت ذیل سوزنی تمسک کرده اند، و شاهد دیگری دیده نشده است : ستمکاره یار است و من مانده عاجز که تا با ابیداد ا ...
[ اَ دَ ] (اِخ) نام منزلی از منازل ازدالسّراة. و ابن موسی گوید: ابیده از دیار یمانیین است میان تهامه و یَمن.
[ اُ بَ رِ ] (اِخ) یربوعی. نام شاعری از عرب.
[ اَ ] (اِخ) آپیس. هاپی. گاو نر که مصریان قدیم آنرا مظهر اتم الوهیت در صورت حیوانی گمان می بردند. و وی را از نژاد رب النوع اُزیریس و نیز فتاح میشمردند. این گاو بایستی بر پیشانی علامت و نشا ...
[ اَ ] (اِخ) رجوع به ابی شک شود.
[ اَ یَ ] (ع ص، اِ) سپید. سفید. سپیدرنگ. نقیض اسود، یعنی سیاه. || سپیدپوست. || سپیدسر. || کنایه از شمشیر. || گوشت خام. (مهذب الأسماء). || جوانی. (مهذب الأسماء). || موت ابیض؛ مر ...
[ اَ یَ ] (اِخ) کوه عرج. و آن بر سر راه حاج میان مکه و مدینه باشد.
[ اَ یَ ] (اِخ) (قصر...) بنای خرابی در حیره است که آنرا نیز قصر ابیض نامند و گمان برده اند آن قصر هارون الرشید کرده است.
[ اَ یَ ] (اِخ) ابن حمّال بن مرثد (یزید)بن ذی لحیان المآربی السبائی. از صحابهٔ رسول صلی اللََّه علیه و آله است.