(اِخ) نام دهی به یَمامه.
لغتنامه دهخدا
[ طُ ] (اِخ) نام چندین زن از دودهٔ هخامنشی و ازجمله دختر کورش، و شاید واستی که در تورات نام او مسطور است هم او باشد. در اول زن برادر خویش کامبوزیا (کمبوجیه) بود، پس از او با سمردیس مغ شوهر ...
[ بُ غُشْ ] (اِخ) نام محلی کنار راه سراب به اردبیل میان ساری قیه و مجمیر در ۱۶۱۳۰۰ گزی تبریز.
[ دَ لَ ] (ترکی، اِ مرکب) (از: آغاج، درخت +دلن، سوراخ کننده) درخت سنبه. دارکوب. سودانیات. داربر. دارتمک.
(اِ) نم. زه. ثاد. نداوت. ندا: عقیق وار شده ست آن زمین ز بس که ز خون بروی دشت و بیابان فروشده ست آغار. کسائی یا عنصری. || آنچه ترابد از کوزه و مانند آن : از هرچه سبو پر کنی از زیر و ز په ...
[ رَ دَ / دِ ] (نف) آنکه آغارد.
[ دَ ] (مص) ابتداء. شروع. افتتاح. آغاز کردن. آغاز نهادن. گرفتن. سر گرفتن. بنا نهادن. بنیاد. برداشت کردن. برداشتن : مرد مزدور اندرآغازید کار پیش او دستان همی زد بی کیار. رودکی. گه کشتی بیام ...
(نف مرخم) در کلمات مرکبه مانند مرگ آغال و بدآغال، مخفف آغالنده است : ز روی تیغ تو اندر دو چشم دشمن تو دهان گشاده نماید نهنگ مرگ آغال .ازرقی.
(نف، ق) در حال آغالیدن.
[ لِ ] (اِمص) عمل و اسم مصدر آغالیدن. بدآموزی و تحریک و انگیختن و تحریض و تحریص و اغراء و تهییج و برفژولیدن و وژولیدن بجنگ و فتنه و فساد و خصومت. تحریش و ایساد و تغریش میان دو جانور. تیز کر ...
[ لِ گَ ] (ص مرکب) محرِّض. || مفتِّن.
[ پَمْ بَ / بِ ] (اِ مرکب) صورت پنبه ای که در عروسیها برای مسخرگی سازند.